agony
agony - عذاب
noun - اسم
UK :
US :
درد بسیار شدید
یک تجربه بسیار غم انگیز، دشوار یا ناخوشایند
درد یا رنج شدید جسمی یا روحی
درد یا رنج شدید جسمی یا روحی، یا دوره ای از این رنج
اما دکور مجلل گرین اسپان وقتی از زمان و مکان دیگری پر از درد و رنج صحبت می کند رنگ پریده است.
او با یک اختلال طولانی مدت کمر در عذاب بوده است.
مردم از شدت درد دهان خود را پوشانده بودند.
با تجدید جنگ برای کنترل پایتخت، به نظر می رسد پایانی برای رنج منطقه وجود ندارد.
جهنم ناب سخنرانی تنها با عذاب مخاطب برابر است.
او در این کتاب عذاب تماشای مرگ فرزندش را شرح می دهد.
لحظه ای که نور به مردمک هایم برخورد کرد، عذاب شروع شد.
In retrospect, dying of the disease itself would seem infinitely preferable to the agonies of death from mercury poisoning.
در نگاهی به گذشته، مرگ بر اثر خود بیماری بی نهایت ارجحیت دارد تا رنج مرگ ناشی از مسمومیت با جیوه.
ندانستن کجاست عذاب آور بود.
جک از شدت درد روی زمین افتاد.
او در عذابی از تعلیق منتظر بود.
ندانستن بچه ها کجا هستند عذاب آور بود.
بدترین مصائب جنگ اکنون شروع شده بود.
حالا به من بگو! عذاب را طولانی نکنید (= طولانی تر کنید).
این غیر انسانی است که یک مرد را برای مدت طولانی در معرض عذاب اعدام قرار دهیم.
رؤسا با تهدید از دست دادن شغل بیشتر در رنج و عذاب انباشته شدند.
سرباز در عذاب جان باخت.
او در عذاب شرمساری عذرخواهی کرد.
او برای دیوید عذاب زیادی ایجاد می کرد.
آنها در جستجوی بستگان مفقود شده خود رنج و عذاب را پشت سر گذاشتند.
موجود کوچک در عذاب های مرگش به هم می پیچید.
او عذاب تنهایی و بدبختی را تحمل کرد.
او آنجا دراز کشیده بود و از اندوه فریاد می زد.
من در عذاب تعلیق بودم.
هر دوی ما به خاطر اتفاقی که افتاده، از عذاب گناه رنج برده ایم.
خداحافظی باید برایشان عذاب باشد.
آنها او را مسکن مصرف کردند، اما به اندازه کافی انجام ندادند و او در عذاب بود.
درد
distress
پریشانی
misery
بدبختی
anguish
غم و اندوه
torment
عذاب
suffering
رنج کشیدن
grief
وای
woe
شکنجه
torture
مصیبت
affliction
درد دل
heartache
ناخوشی
wretchedness
دل شکستن
tribulation
سختی
heartbreak
نگران بودن
hardship
صدمه
ضربه
دلبر
trauma
درد و ناراحتی
dolor
درد و رنج
discomfort
تنگه ها
travail
دندانه دار کردن
excruciation
ناراحتی
straits
غمگینی
rack
ناامیدی
sorrow
ویرانی
unhappiness
دلتنگی
sadness
despair
desolation
dejection
despondency
راحتی
contentment
قناعت
ecstasy
خلسه
happiness
شادی
سلامتی
صلح
موفقیت
تسکین
لذت
تشویق کردن
cheer
لذت بسیار
joyfulness
نشاط
joyousness
تحقیر
delight
سعادت
cheerfulness
لذت بردن
elation
شور و نشاط
bliss
شیفتگی
gladness
سرخوشی
felicity
رضایت
jubilation
برکت
rapture
exuberance
gladsomeness
rapturousness
blissfulness
elatedness
exultation
exhilaration
euphoria
glee
blessedness