gravy

base info - اطلاعات اولیه

gravy - سس

noun - اسم

/ˈɡreɪvi/

UK :

/ˈɡreɪvi/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [gravy] در گوگل
description - توضیح
  • a sauce made from the juice that comes from meat as it cooks, mixed with flour and water


    سسی که از شیره ای که از گوشت در هنگام پختن به دست می آید و با آرد و آب مخلوط می شود


  • چیزی خوب که بیشتر از چیزی است که انتظار داشتید به دست آورید

  • a sauce made with meat juices and flour, served with meat and vegetables


    سس تهیه شده با آب گوشت و آرد که با گوشت و سبزیجات سرو می شود

  • a sauce made from meat juices, often mixed with flour


    سس تهیه شده از آب گوشت که اغلب با آرد مخلوط می شود


  • چیز اضافی که از داشتن آن استقبال می کنید و اغلب انتظار دریافت آن را نداشتید


  • پولی که بدون تلاش زیاد دریافت می کنید


  • موقعیتی که در آن کسب درآمد یا لذت بردن از یک زندگی راحت بدون تلاش زیاد آسان است

  • Gravy may be taken with the dinner menus, provided it is made with gravy powder or low-fat granules.


    سس را می توان همراه با منوی شام مصرف کرد، البته به شرطی که با پودر آبگوشت یا دانه های کم چرب تهیه شود.

  • If he succeeds, it is all gravy.


    اگر او موفق شد، همه آن سس است.

  • In the southwest beef and gravy, along with the appropriate spices, means chili.


    در جنوب غربی گوشت گاو و آبگوشت همراه با ادویه های مناسب به معنی فلفل است.

  • For supper the standard menu was chipped-beef gravy on bread or macaroni and cheese.


    برای شام، منوی استاندارد شامل سس گوشت گاو بر روی نان، یا ماکارونی و پنیر بود.

  • Reheat foods to 165 degrees F, or until hot and steaming; bring gravy to a boil.


    غذاها را تا 165 درجه فارنهایت یا تا زمانی که داغ و بخار شوند دوباره گرم کنید. سس را به جوش بیاورید.

  • Bring gravy to a full boil before serving.


    قبل از سرو، سس را کاملا بجوشانید.

  • In the late 30s baked beans were available both in brine and in gravy.


    در اواخر دهه 30 لوبیا پخته هم به صورت آب نمک و هم در آبگوشت موجود بود.

example - مثال
  • Anything on top of eight percent profit is just gravy for the industry.


    هر چیزی که بیش از هشت درصد سود باشد، برای صنعت سودآور است.

  • This business took care of all our expenses, and the revenue from other ads and subscriptions was gravy.


    این کسب‌وکار تمام هزینه‌های ما را بر عهده گرفت و درآمد حاصل از سایر آگهی‌ها و اشتراک‌ها نیز بسیار زیاد بود.

  • The company directors will mop up most of the gravy.


    مدیران شرکت بیشتر سس را پاک می کنند.

  • I can forget about the hard times because it's all been gravy for three years now.


    من می توانم زمان های سخت را فراموش کنم، زیرا اکنون سه سال است که همه چیز در حال سس است.

synonyms - مترادف
  • dressing


    تزئین


  • سس


  • آب میوه

  • relish


    لذت بردن

  • condiment


    چاشنی

  • flavouringUK


    طعم دهنده انگلستان

  • flavoringUS


    طعم دهنده ایالات متحده

  • dip


    شیب

  • spice


    ادویه

  • seasoning


    جوس

  • jus


    سس گوجه

  • ketchup


    تاپینگ

  • topping


    طعم انگلستان

  • flavourUK


    طعم ایالات متحده

  • flavorUS


    گیاهان

  • herbs


    ادویه ها

  • spices


    فلفل


  • نمک


  • گیاهان و ادویه جات ترشی جات

  • herbs and spices


    کولیس

  • coulis


    نمک و فلفل


  • گیاه دارویی

  • herb


    تزریق

  • infusion


    ترشح

  • suffusion


    معجون

  • concoction


    مخلوط


  • آماده سازی


  • شوق و شور

  • zest


    مخلوط خامه ای

  • creamy mixture


    catsup

  • catsup


antonyms - متضاد

  • پنالتی


  • ضرر - زیان


  • مجازات

  • disadvantage


    عیب

  • hindrance


    مانع

  • forfeiture


    مصادره شدن

لغت پیشنهادی

madness

لغت پیشنهادی

banns

لغت پیشنهادی

cancer