childhood
childhood - دوران کودکی
noun - اسم
UK :
US :
دوره زمانی که شما کودک هستید
زمانی که کسی کودک است
زمانی که یک فرد کودک است
اوایل کودکی او با پدرش در شیکاگو سپری شد.
بیشتر دوران کودکی من با عمه ام در کالیفرنیا سپری شد.
همه چیز از یک کودکی خوب می آید.
نینا خاطرات خوشی از دوران کودکی خود در مزرعه داشت.
خاستگاه مجموعه های عجیب جیرونلا در دوران کودکی او نهفته است.
استیون خاطرات خوشی از دوران کودکی خود در مزرعه داشت.
این رویای کودکی او بود که بیسبال حرفه ای بازی کند.
There were no differences in the rates of complications after delivery or in childhood behavior problems.
تفاوتی در میزان عوارض پس از زایمان یا مشکلات رفتاری دوران کودکی وجود نداشت.
Information on childhood history family peer and work experiences was obtained, as well as detailed information on current circumstances.
اطلاعات مربوط به تاریخچه کودکی، خانواده، تجربیات همسالان و کار و همچنین اطلاعات دقیق در مورد شرایط فعلی به دست آمد.
They've been buddies since childhood.
آنها از کودکی با هم رفیق بودند.
او می گوید که رایان از کودکی یک قلع و قمع بوده و بی نهایت در مورد روش کار کنجکاو بوده است.
مارگوت از کودکی آرزو داشت که یک رقصنده باشد.
بزرگترها از این دنیای کودکی عقب نشینی کرده بودند، اما نه چندان دور.
وینس دوران کودکی بسیار بدی داشت.
البته من همه بیماری های معمول دوران کودکی مثل سرخک و اوریون را داشتم.
دوران کودکی، نوجوانی و بزرگسالی
دوران کودکی خود را در هند گذراند.
او کودکی شادی داشت.
مشکل چاقی دوران کودکی
childhood memories/experiences
خاطرات/تجربه های کودکی
در اوایل کودکی
علاقه او به کشاورزی در دوران کودکی اش در شروپشایر رشد کرد.
خاطرات دوران کودکی
کتاب هایی که از دوران کودکی به یاد دارید
ما از بچگی همدیگر را می شناسیم.
یک برنامه تلویزیونی که او از کودکی دوستش داشته است
یک دوست دوران کودکی
خانه کودکی اش
او با معشوق دوران کودکی خود ازدواج کرد.
childhood cancer/leukaemia/asthma
سرطان کودکی / لوسمی / آسم
بودجه برای آموزش دوران کودکی
از همان دوران کودکی او عاشق رقص بود.
او در کودکی به دیابت مبتلا شد.
او بیشتر دوران کودکی خود را در مصر گذراند.
He travelled a lot throughout his childhood.
او در دوران کودکی خود بسیار سفر کرد.
او در دوران کودکی از خانواده ای به خانواده دیگر منتقل شد.
پسر دومش از دوران کودکی جان سالم به در نبرد.
سلامتی او تا اواخر کودکی ضعیف بود.
بچگی خودم را با عشق به یاد آوردم.
او در کودکی درگذشت.
او هنوز از دوران کودکی دوستان زیادی داشت.
او در تمام دوران کودکی خود در یک خانه زندگی می کرد.
She had an unhappy childhood.
او دوران کودکی ناخوشایندی داشت.
دوران کودکی همیشه زمان خوشی نیست.
او بیشتر دوران کودکی خود را در مزرعه ای در تگزاس گذراند.
جوانان
adolescence
بلوغ
juvenescence
جوانی
boyhood
کودکی
girlhood
دخترانه
infancy
دوران نوزادی
juvenility
نوجوانی
teens
نوجوانان
prepubescence
قبل از بلوغ
puberty
فصل بهار
springtime
نابالغی
immaturity
دوران شیرخوارگی
infanthood
خردسالی
juniority
عدم سن
babyhood
دانش آموز
nonage
روزهای مدرسه
pupilage
گهواره
schooldays
اقلیت
cradle
تربیت
سن حساس
upbringing
سال های اول
tender age
اوایل زندگی
early years
سال های نوجوانی
روزهای اول
teenage years
بزرگسالی جوان
early days
پیش از نوجوانی
young adulthood
بهار زندگی
pre-teens
روزهای سالاد
سن جوانی
salad days
adulthood
بزرگسالی
کهنسال
elderliness
سالخوردگی
senility
پیری
سن
oldness
بلوغ
agedness
دوتاژ
senescence
ناتوانی
maturity
اکثریت
dotage
جسارت
infirmity
سنخیت
مردانگی
caducity
ارشدیت
senectitude
تکمیل
manhood
پر بودن
adultness
فرسودگی
seniority
ضعف
completion
پختگی
fullness
رشد کامل
decrepitude
سال های پیشرفته
feebleness
شکوفه کامل
maturation
تجربه
matureness
پایان
debility
دانش
ripeness
advanced years
full bloom
