breakfast
breakfast - صبحانه
noun - اسم
UK :
US :
وعده غذایی که در صبح می خورید
یک وعده غذایی که در صبح به عنوان اولین وعده غذایی در روز مصرف شود
برای خوردن صبحانه
بعد از صرف صبحانه برای پیاده روی در ساحل رفتیم.
After breakfast I ventured forth and was at once overwhelmed by the beauty and the scale of the buildings.
بعد از صرف صبحانه به راه افتادم و در یک لحظه غرق زیبایی و مقیاس ساختمان شدم.
بهترین چیزی که می تواند ارائه دهد خواب و صبحانه است.
در هنگام صبحانه معمولاً مقاله را می خوانم.
من دو ساعت منتظر صبحانه هستم و دارم خیس میشم.
برای صبحانه چه می خواهید - غلات یا نان تست؟
He had breakfast in the kitchen with Campbell, while Bonita got her through breakfast and ready for school.
او صبحانه را در آشپزخانه با کمپبل صرف کرد، در حالی که بونیتا او را از صبحانه صرف کرد و برای مدرسه آماده شد.
جورج در حال صرف صبحانه بود که تلفن زنگ خورد.
بوفه صبحانه مجلل که در قیمت اتاق گنجانده شده است، در پاسیو مشرف به ساحل سرو می شود.
گرفتن آن زمان می برد و سپس می توانست آب را گرم کند و صبحانه آلیسدایر را بپزد.
آنها در حال صرف صبحانه بودند که من رسیدم.
او زیاد صبحانه نمی خورد.
یک صبحانه بزرگ/دلچسب/سبک
یک صبحانه پخته
آیا برای صبحانه بیکن و تخم مرغ می خواهید؟
برای صبحانه غلات خوردیم.
یک کاسه غلات صبحانه
جولیان در اتاق صبحانه نشسته بود و با آرامش یک فنجان چای می خورد.
او از این حساب ها یک صبحانه واقعی سگ درست کرده است.
او در آشپزخانه است و برای ما صبحانه درست می کند.
او در روز تولد همسرش در رختخواب صبحانه پذیرایی کرد.
پنیرهای کم چرب و ماست از غذاهای خوب صبحانه هستند.
آیا چیزهای صبحانه را پاک می کنید؟
من همیشه یک صبحانه پخته دارم.
فردا میرم یه صبحانه خوب بخورم
سر میز صبحانه نشسته بود و نانش را کره می زد.
برای صبحانه چی میخوای؟
Jane never eats breakfast.
جین هرگز صبحانه نمی خورد.
کمی بعد از صبحانه وارد شد.
صبحانه از ساعت 8:30 تا 10:00 در اتاق غذاخوری سرو می شود.
من دوست دارم شنبه ها در رختخواب صبحانه بخورم.
او معمولا به تنهایی صبحانه می خورد.
با عجله بر قهوه و نان صبحانه (= قهوه و نان برشته خوردند).
برای صبحانه تخم مرغ و نان تست خوردیم.
abstain
خودداری کنند
کاهش می یابد
سریع
forgo
چشم پوشی
عبور
starve
گرسنگی
deny oneself
خود را انکار کند
بدون
eschew
اجتناب
نگه داشتن
renounce
صرف نظر کردن
گرسنه شدن
دست برداشتن از
forswear
قسم خوردن
abstain from
پرهیز از
از غذا خودداری کنید
starve oneself
گرسنگی دادن به خود
dispense with
رها شدن از
از خوردن غذا خودداری کنید
قسم بخور
ترک کردن
غذای خود را رد کند
چیزی نخور
refrain from
خودداری از
بدون غذا رفتن
refrain from eating
از خوردن خودداری کنید
مدیریت بدون
قطع کردن
اخراج کردن
دور از
macerate
خیس کردن