constitutional

base info - اطلاعات اولیه

constitutional - مشروطه

adjective - صفت

/ˌkɑːnstɪˈtuːʃənl/

UK :

/ˌkɒnstɪˈtjuːʃənl/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [constitutional] در گوگل
description - توضیح
  • officially allowed or limited by the system of rules of a country or organization


    به طور رسمی توسط سیستم قوانین یک کشور یا سازمان مجاز یا محدود شده است

  • connected with the constitution of a country or organization


    مرتبط با قانون اساسی یک کشور یا سازمان

  • relating to someone‚Äôs health physical ability or character


    مربوط به سلامتی، توانایی بدنی یا شخصیت کسی است


  • پیاده روی کنید زیرا برای سلامتی شما مفید است

  • relating to the constitution


    مربوط به قانون اساسی

  • allowed by the constitution


    قانون اساسی مجاز است

  • allowed by or contained in a constitution


    توسط قانون اساسی مجاز یا مندرج در قانون اساسی

  • relating to someone's general state of health


    مربوط به وضعیت سلامت عمومی کسی است


  • پیاده روی که اغلب برای حفظ سلامت خود انجام می دهید

  • relating to or following the rules of the US Constitution


    مربوط به یا پیروی از قوانین قانون اساسی ایالات متحده است

  • relating to or allowed by a constitution


    مربوط به قانون اساسی یا مجاز است

  • ‚ÄĘ A court decision in 1954 ruled that segregated education was not constitutional.


    یک تصمیم دادگاه در سال 1954 حکم داد که آموزش تفکیک شده مطابق قانون اساسی نیست.


  • این مفهوم سرانجام در سال گذشته در یک قانون ساده، کمتر از یک اصلاحیه قانون اساسی، مورد تایید قرار گرفت.

  • ‚ÄĘ The constitutional and organizational arrangements filter the interests of state personnel towards the long-run interests of the capitalists.


    ترتیبات قانون اساسی و سازمانی منافع پرسنل دولتی را به سمت منافع بلندمدت سرمایه داران فیلتر می کند.

  • ‚ÄĘ A less controversial proposal was a constitutional ban on the extradition of drug traffickers to stand trial in the United States.


    یک پیشنهاد کمتر بحث برانگیز، ممنوعیت قانون اساسی برای استرداد قاچاقچیان مواد مخدر برای محاکمه در ایالات متحده بود.

  • ‚ÄĘ Nobody seemed to know whether the President's action was constitutional or not.


    به نظر می رسید هیچ کس نمی دانست که آیا اقدام رئیس جمهور بر اساس قانون اساسی بوده یا خیر.

  • ‚ÄĘ This time the alleged transgressions involve a violation of constitutional protections that really matter in a democracy.


    این بار تخلفات ادعایی شامل نقض حمایت های قانون اساسی است که واقعاً در یک دموکراسی اهمیت دارد.

  • ‚ÄĘ The focus of the forum blurred into Charter 88's campaign for constitutional reform in general.


    تمرکز این انجمن در کمپین منشور 88 برای اصلاح قانون اساسی به طور کلی محو شد.

  • ‚ÄĘ An attempt to include such a ban sank the last effort at constitutional reform made by Congress in 1989.


    تلاش برای گنجاندن چنین ممنوعیتی، آخرین تلاش برای اصلاح قانون اساسی، انجام شده توسط کنگره در سال 1989 را غرق کرد.

  • ‚ÄĘ The court will rule on whether the prisoner's constitutional rights were violated.


    دادگاه در مورد نقض حقوق اساسی زندانی تصمیم خواهد گرفت.

example - مثال
synonyms - مترادف
  • inherent


    ذاتی


  • طبیعی

  • innate


    ضروری است

  • intrinsic


    بومی

  • inborn


    ریشه دار


  • همخون


  • ماندگار

  • ingrained


    انتگرال

  • inbred


    مادرزادی

  • immanent


    اساسی

  • integral


    سیم کشی شده

  • congenital


    سازنده


  • حک شده است

  • indigenous


    ریشه کردن

  • hardwired


    ارگانیک. آلی

  • constitutive


    ساختاری

  • engrained


    حیاتی

  • ingrain


    ساخته شده است


  • عمیق نشسته

  • structural


    پایه ای


  • ارثی

  • built-in


    پیوند دادن

  • deep-rooted


    به ارث برده

  • deep-seated


    سیمی سخت


  • hereditary


  • connate


  • inbuilt


  • inherited


  • connatural


  • hard-wired


antonyms - متضاد
  • adventitious


    تصادفی

  • extraneous


    خارجی

  • extrinsic


    بیرونی

  • cosmetic


    لوازم آرایشی

  • contracted


    قرارداد

  • learned


    یاد گرفت

  • unnatural


    غیر طبیعی

  • acquired


    به دست آورد

  • incidental


    اتفاقی

  • accidental


    اضافه

  • added


    پرورش داده شد

  • fostered


    مراقبه کرد

  • meditated


    ساختگی

  • artificial


    سطح


  • ضمیمه شده است

  • nonnatural


    اضافی

  • appended


    شامل نمی شود


  • متأثر، تحت تأثیر، دچار، مبتلا

  • not included


    فرض

  • affected


    کشت شده است

  • nurtured


  • assumed


  • cultivated


لغت پیشنهادی

wrap

لغت پیشنهادی

tail

لغت پیشنهادی

sympathize