extremely

base info - اطلاعات اولیه

extremely - فوق العاده

adverb - قید

/ɪkˈstriːmli/

UK :

/ɪkˈstriːmli/

US :

family - خانواده
extreme
مفرط
extremism
افراط گرایی
extremist
افراطی
extremity
حد نهایی
google image
نتیجه جستجوی لغت [extremely] در گوگل
description - توضیح

  • به درجه بسیار عالی


  • بسیار

  • The conference was extremely badly organized.


    کنفرانس فوق العاده بد سازماندهی شده بود.

  • Manyare extremely colorful, many are drab.


    بسیاری از آنها بسیار رنگارنگ هستند، بسیاری از آنها کسل کننده هستند.

  • Quitting my old job was an extremely difficult decision.


    ترک شغل قدیمی ام تصمیم بسیار دشواری بود.

  • The fungus is extremely difficult to get rid of.


    از بین بردن قارچ بسیار دشوار است.

  • There was little point in remaining in the transit room; the onward flight to Changsha was an extremely dubious bet.


    ماندن در اتاق ترانزیت فایده چندانی نداشت. پرواز به سمت چانگشا یک شرط بندی بسیار مشکوک بود.

  • But once established, the service class is extremely effective in ensuring that its offspring also joins this elite.


    اما، پس از ایجاد، کلاس خدمات در حصول اطمینان از پیوستن فرزندانش به این نخبگان بسیار مؤثر است.

  • She felt as if she had taken an extremely exacting examination.


    او احساس می کرد که یک معاینه بسیار دقیق انجام داده است.

  • Virtually all empty dwellings were now sold with vacant possession, at extremely high prices.


    تقریباً تمام خانه های خالی اکنون با اموال خالی و با قیمت های بسیار بالا فروخته می شد.


  • مراجعه منظم به پزشک برای مادران باردار بسیار مهم است.

  • Some bands are extremely keen to sign with a respected manager who insists on collecting the artist's money.


    برخی از گروه ها بسیار مشتاق هستند که با مدیر محترمی که اصرار دارد پول هنرمند را جمع آوری کند، قرارداد ببندند.

example - مثال
  • It is extremely important to follow the directions exactly.


    رعایت دقیق دستورالعمل ها بسیار مهم است.

  • extremely useful/valuable


    بسیار مفید/ارزشمند

  • extremely dangerous/serious/complex


    بسیار خطرناک/جدی/پیچیده

  • extremely popular/successful


    بسیار محبوب/موفق


  • او پیدا کردن کار را بسیار دشوار می دید.

  • It's still an extremely rare occurrence.


    هنوز هم یک اتفاق بسیار نادر است.

  • The risks involved are extremely high.


    خطرات موجود بسیار زیاد است.

  • extremely low temperatures


    دمای بسیار پایین

  • I would be extremely grateful if you could have a word with her.


    اگر بتوانید با او صحبتی داشته باشید بسیار سپاسگزار خواهم بود.

  • Their new tablet is selling extremely well.


    تبلت جدید آنها فروش بسیار خوبی دارد.


  • او فوق العاده سخت کار می کند.

  • They're extremely unlikely to win.


    آنها بسیار بعید هستند که برنده شوند.

  • She is extremely proud of what her son has achieved.


    او به دستاوردهای پسرش بسیار افتخار می کند.

  • The staff were extremely helpful.


    کارکنان فوق العاده مفید بودند.

  • Demand is still extremely strong.


    تقاضا همچنان بسیار قوی است.

  • Many people in rural areas are extremely poor.


    بسیاری از مردم در مناطق روستایی به شدت فقیر هستند.

  • Mark knew he had behaved extremely badly.


    مارک می دانست که رفتار بسیار بدی داشته است.

  • This issue is extremely complicated.


    این موضوع به شدت پیچیده است.

  • They played extremely well.


    آنها فوق العاده خوب بازی کردند.

  • She's extremely beautiful.


    او فوق العاده زیباست

  • She was extremely intelligent.


    او فوق العاده باهوش بود.

synonyms - مترادف

  • بسیار

  • terribly


    به طرز وحشتناکی


  • به شدت

  • exceedingly


    به طور قابل ملاحظه


  • فوق العاده

  • extraordinarily


    به طور کامل

  • thoroughly


    براستی


  • عظیم

  • ultra


    کاملا

  • tremendously


    بخصوص

  • hugely


    بیش از حد

  • immensely


    توانا

  • mega


    واقعا

  • utterly


    به طور جدی


  • عالی

  • exceeding


    بسیار زیاد

  • excessively


    تاول زده

  • mighty


    بطور باور نکردنی


  • مخصوصا


  • supremely


  • vastly


  • blisteringly


  • colossally


  • enormously


  • fiercely



  • incredibly


  • specially


  • surpassingly


  • terrifically


antonyms - متضاد

  • اندکی

  • moderately


    نسبتا

  • lightly


    به آرامی

  • marginally


    در حاشیه

  • reasonably


    منطقی


  • به طور نسبی

  • adequately


    به اندازه کافی

  • averagely


    به طور متوسط

  • temperately


    معتدل

  • satisfactorily


    رضایت بخش

  • passably


    قابل عبور


  • منصفانه

  • tolerably


    قابل تحمل

  • imperceptibly


    بطور نامحسوس

  • inconsiderably


    بطور غیر قابل ملاحظه ای

  • insignificantly


    به طور ناچیز

  • scarcely


    به ندرت

  • incompletely


    به طور ناقص

  • mildly


    به صورت ملایم

  • nominally


    به صورت اسمی

  • negligibly


    بطور ناچیز


  • تاحدی


  • به سختی


  • فقط


  • مقدار کمی


  • ناچیز

  • meagerly


    حداقل

  • minimally


    غیر قابل قدر

  • scantily


    به هیچ وجه

  • inappreciably


  • by no means


لغت پیشنهادی

canvass

لغت پیشنهادی

contender

لغت پیشنهادی

intelligent