annual

base info - اطلاعات اولیه

annual - سالانه

adjective - صفت

/ˈænjuəl/

UK :

/ˈænjuəl/

US :

family - خانواده
annual
سالانه
google image
نتیجه جستجوی لغت [annual] در گوگل
description - توضیح
  • happening once a year


    یک بار در سال اتفاق می افتد

  • based on or calculated over a period of one year


    بر اساس یا محاسبه شده در یک دوره یک ساله


  • گیاهی که یک سال یا یک فصل زندگی می کند

  • a book especially for children, that is produced once a year with the same title but different stories, pictures etc


    کتابی مخصوص کودکان که سالی یک بار با همین عنوان اما داستان ها، تصاویر و غیره متفاوت تولید می شود


  • رویدادهای سالانه یک بار در سال اتفاق می افتد

  • calculated over a period of a year


    در یک دوره یک ساله محاسبه می شود

  • happening once every year


    هر سال یک بار اتفاق می افتد

  • relating to a period of one year


    مربوط به دوره یک ساله


  • کتاب یا مجله ای که سالی یک بار مخصوصاً برای کودکان با همان عنوان و سبک اما محتوای متفاوت منتشر می شود

  • a yearbook


    آ سالنامه

  • a plant that grows, produces seeds, and dies within one year


    گیاهی که رشد می کند، دانه تولید می کند و ظرف یک سال می میرد


  • از یا برای یک دوره یک ساله

  • a publication appearing once a year


    نشریه ای که سالی یک بار منتشر می شود

  • happening once every year or relating to a period of one year


    هر سال یک بار اتفاق می افتد یا مربوط به یک دوره یک ساله است

  • He announced his decision at the annual Board of Trustees' retreat on September 10.


    وی تصمیم خود را در اعتکاف سالانه هیئت امنا در 19 شهریور اعلام کرد.

  • It gives an annual growth rate of 2. 3 percent, according to analysts.


    به گفته تحلیلگران، نرخ رشد سالانه 2.3 درصد را نشان می دهد.

  • Her annual income is about $75,000.


    درآمد سالانه او حدود 75000 دلار است.

  • To try to cut down on internecine warfare, Mr Florio oversaw annual meetings at which he encouraged publishers to work together.


    برای تلاش برای کاهش جنگ داخلی، آقای فلوریو بر جلسات سالانه نظارت داشت که در آن ناشران را تشویق به همکاری با یکدیگر می کرد.

  • The plan was to avoid annual parliamentary wrangles.


    این طرح برای جلوگیری از دعواهای سالانه پارلمانی بود.


  • بازده درصد سالانه بازدهی است که سرمایه گذار از یک سهم به دست می آورد.

  • In the first half of the 1970s, the economy was growing at an annual rate of 7 percent.


    در نیمه اول دهه 1970، اقتصاد با نرخ سالانه 7 درصد رشد می کرد.

  • the annual school homecoming dance


    رقص سالانه بازگشت به خانه در مدرسه

  • Much to the scientists' surprise summer conditions left visible annual strata.


    در کمال تعجب دانشمندان، شرایط تابستانی طبقات سالانه قابل مشاهده را به جا گذاشت.

example - مثال
  • an annual meeting/event/report/conference


    یک نشست / رویداد / گزارش / کنفرانس سالانه

  • The 12th annual Music Festival runs from Friday 25th to Monday 28th October.


    دوازدهمین جشنواره موسیقی سالانه از جمعه 25 تا دوشنبه 28 اکتبر برگزار می شود.

  • Funding will be awarded on an annual basis.


    بودجه به صورت سالانه اعطا خواهد شد.

  • She organized this year's annual Christmas dinner dance.


    او رقص سالانه شام ​​کریسمس امسال را ترتیب داد.

  • an annual income/revenue/budget/fee/salary/turnover


    درآمد / درآمد / بودجه / هزینه / حقوق / گردش مالی سالانه


  • متوسط ​​نرخ رشد سالانه 8 درصد

  • Our total annual costs have declined.


    کل هزینه های سالانه ما کاهش یافته است.

  • I have decided to take my annual leave to be with my wife and baby.


    تصمیم گرفتم از مرخصی سالیانه خود استفاده کنم تا در کنار همسر و نوزادم باشم.

  • annual rainfall


    بارندگی سالانه

  • an annual event/visit/holiday


    یک رویداد/بازدید/تعطیلات سالانه

  • Companies publish annual reports to inform the public about the previous year's activities.


    شرکت‌ها گزارش‌های سالانه خود را برای اطلاع عموم از فعالیت‌های سال گذشته منتشر می‌کنند.

  • annual income/salary/profit


    درآمد/حقوق/سود سالانه


  • یک حقوق سالانه

  • Our annual costs have risen steadily.


    هزینه های سالانه ما به طور پیوسته افزایش یافته است.

  • the “Sports Illustrated” college football annual


    سالانه فوتبال کالج Sports Illustrated.

  • The group hopes to turn the seminar into an annual event.


    این گروه امیدوار است که سمینار را به یک رویداد سالانه تبدیل کند.

  • She has an annual income of over €200,000.


    او سالانه بیش از 200000 یورو درآمد دارد.

  • It is a food and agriculture company with $1 billion or more in annual sales.


    این یک شرکت مواد غذایی و کشاورزی با فروش سالانه 1 میلیارد دلار یا بیشتر است.


  • این افزایش نرخ تورم سالانه را به 1.6 درصد می رساند.

  • The Board approved a 7% increase in the annual dividend on the company's common stock from $1.80 to $1.92 per share.


    هیئت مدیره افزایش 7 درصدی سود سالانه سهام عادی شرکت را از 1.80 دلار به 1.92 دلار برای هر سهم تصویب کرد.

synonyms - مترادف
antonyms - متضاد
  • ceasing


    متوقف شدن


  • تغییر می کند

  • concluding


    نتیجه گیری

  • ending


    پایان دادن

  • ephemeral


    زودگذر

  • halting


    توقف

  • infrequent


    نادر

  • intermittent


    متناوب

  • interrupted


    منقطع

  • occasional


    گاه به گاه


  • موقت

  • terminating


    خاتمه دادن

لغت پیشنهادی

searcher

لغت پیشنهادی

mailman

لغت پیشنهادی

categorical