musical

base info - اطلاعات اولیه

musical - موزیکال

adjective - صفت

/ˈmjuːzɪkl/

UK :

/ˈmjuːzɪkl/

US :

family - خانواده
music
موسیقی
musical
موزیکال
musician
نوازنده
musicianship
نوازندگی
musicology
موسیقی شناسی
musicologist
موسیقی شناس
musically
از نظر موسیقی
google image
نتیجه جستجوی لغت [musical] در گوگل
description - توضیح
  • relating to music or consisting of music


    مربوط به موسیقی یا متشکل از موسیقی

  • good at or interested in playing or singing music


    به نواختن یا آواز خواندن موسیقی خوب یا علاقه مند است

  • having a pleasant sound like music


    داشتن صدای دلنشین مثل موسیقی

  • a play or film that includes singing and dancing


    نمایشنامه یا فیلمی که شامل آواز و رقص است

  • related to or connected with music


    مرتبط یا مرتبط با موسیقی


  • اگر اهل موسیقی هستید، مهارت یا علاقه زیادی به موسیقی دارید


  • نمایشنامه یا فیلمی که در آن قسمتی از داستان با موسیقی خوانده می شود

  • involving, producing, or being like music


    درگیر کردن، تولید کردن یا شبیه بودن به موسیقی

  • Her teachers told her she had no musical ability whatsoever.


    معلمانش به او گفتند که او هیچ توانایی موسیقیایی ندارد.


  • همه کسانی که این مسئولیت را دارند باید از ترجیحات موسیقایی و مذهبی خود آگاه باشند.

  • Amanda is so talented - she's musical and she can dance.


    آماندا بسیار با استعداد است - او موزیکال است و می تواند برقصد.

  • Yodelling song based on more musical call-notes.


    آهنگ Yodelling بر اساس نت های موسیقی بیشتر.

  • For better or worse, with sincerity or mercenary attachment, the hip musical climate was heavily involved.


    خوب یا بد، با اخلاص یا وابستگی مزدورانه، فضای موسیقی هیپ به شدت درگیر بود.


  • تلاش هایی برای به تصویر کشیدن این دستاورد خارق العاده به عنوان نوعی مصرف گرایی موسیقایی صورت گرفته است.

  • The emotions have been likened to a musical instrument and it is a man's task to play upon its uttermost strings.


    احساسات به یک آلت موسیقی تشبیه شده است و وظیفه مرد است که بر روی تارهای اصلی آن بنوازد.

  • Do you play a musical instrument?


    آیا ساز موسیقی می زنی؟


  • یک اجرای موسیقی

  • DiFranco's musical skills keep winning her new fans.


    مهارت های موسیقی دی فرانکو همچنان طرفداران جدید او را جلب می کند.

  • O'Connor uses a wide variety of musical styles in his performances.


    اوکانر از انواع مختلفی از سبک های موسیقی در اجراهای خود استفاده می کند.

  • By day he studied musical theory at the fine but beleaguered music department.


    او روز به روز تئوری موسیقی را در دپارتمان موسیقی خوب اما محصور خواند.

  • But many organists have undertaken some years of an expensive musical training and still give many hours a week to practising.


    اما بسیاری از ارگ‌نوازان چندین سال آموزش گران‌قیمت موسیقی را انجام داده‌اند و هنوز ساعت‌های زیادی در هفته را به تمرین اختصاص می‌دهند.

  • Following the Big Game of 1921, Maestro Merola proposed one of the most ambitious musical undertakings of the era.


    پس از بازی بزرگ سال 1921، استاد مرولا یکی از جاه طلبانه ترین کارهای موسیقی آن دوران را پیشنهاد کرد.


  • یک صدای موزیکال

example - مثال
  • musical styles/tastes


    سبک ها / سلیقه های موسیقی

  • to have exceptional musical talent


    داشتن استعداد استثنایی موسیقی

  • He was one of the greatest musical talents of all time.


    او یکی از بزرگترین استعدادهای موسیقی در تمام دوران بود.

  • a first-rate musical performance


    اجرای موسیقی درجه یک

  • a musical production/entertainment


    یک تولید / سرگرمی موسیقی


  • طیف متنوعی از ژانرهای موسیقی

  • She had a brilliant career in musical theatre.


    او حرفه درخشانی در تئاتر موزیکال داشت.

  • A jazz band provided the musical accompaniment to the meal.


    یک گروه جاز همراهی موسیقی را برای غذا فراهم کرد.

  • She's very musical.


    او خیلی موزیکال است.


  • یک ملت بسیار موسیقیایی

  • I grew up in a very musical family.


    من در یک خانواده بسیار موزیکال بزرگ شدم.


  • یک صدای موزیکال

  • The language often sounds musical.


    زبان اغلب موزیکال به نظر می رسد.

  • musical instruments


    آلات موسیقی

  • Mozart's musical compositions include symphonies and operas.


    ساخته های موتسارت شامل سمفونی و اپرا است.

  • Joe's family all play instruments - they're very musical.


    خانواده جو همگی ساز می نوازند - آنها بسیار موزیکال هستند.

  • Musical instruments hang from the walls of the restaurant.


    آلات موسیقی از دیوارهای رستوران آویزان است.


  • همه اعضای خانواده ما اهل موسیقی هستند (= می توانند آواز بخوانند یا ساز بزنند، یا موسیقی را بسیار دوست دارند).

synonyms - مترادف
  • melodious


    خوش آهنگ

  • melodic


    ملودیک

  • euphonious


    خوش صدا

  • harmonious


    هماهنگ

  • tuneful


    شیرین

  • mellifluous


    سمفونیک

  • symphonic


    سرخوشانه

  • mellifluent


    سمفونی

  • euphonic


    بزمی، غزلی

  • symphonious


    ملایم

  • lyrical


    هارمونیک

  • mellow


    هماهنگ کردن انگلستان

  • harmonic


    هماهنگ کردن ایالات متحده

  • harmonisingUK


    قاطع

  • harmonizingUS


    روشن شدن

  • canorous


    متن آهنگ

  • lilting


    آهنگین

  • lyric


    ریتمیک

  • songful


    ارکسترال

  • rhythmic


    کوک شده

  • orchestral


    کرال

  • tuned


    اپرا

  • choral


    زنگ زدن

  • operatic


    وسیله

  • chiming


    دولست

  • instrumental


    نقره ای

  • dulcet


  • sweet-sounding



  • silvery


  • rhythmical


antonyms - متضاد
  • discordant


    ناسازگار

  • unmelodious


    بی آهنگ

  • unmusical


    غیر موسیقیایی

  • disharmonious


    ناهماهنگ

  • dissonant


    رنده کردن

  • grating


    خشن

  • harsh


    بی لحن

  • inharmonious


    غیر غنایی

  • tuneless


    بی صدا

  • unlyrical


    متلاطم

  • cacophonous


    تندرو

  • jarring


    درگیری

  • unmelodic


    سر و صدا کردن

  • strident


    آتونال

  • clashing


    وحشتناک

  • jangling


    تیز

  • inharmonic


    جیغ زدن

  • unharmonious


    پر سر و صدا

  • atonal


    به طرز وحشتناکی

  • horrisonant


    خروشان

  • shrill


    با صدای بلند

  • screeching


    ابسونانت

  • disharmonic


    تند زدن

  • noisy


  • jangly


  • raucous


  • hoarse


  • squawky



  • absonant


  • rasping


لغت پیشنهادی

airsickness

لغت پیشنهادی

grown

لغت پیشنهادی

fared