inner
inner - درونی
adjective - صفت
UK :
US :
در داخل یا نزدیک به مرکز چیزی
افکار یا احساسات درونی آنهایی هستند که شما به شدت آنها را احساس می کنید اما همیشه آنها را به دیگران نشان نمی دهید
مربوط به چیزهایی است که اتفاق می افتد یا وجود دارد، اما دیدن آنها آسان نیست
درون یا درون چیزی دیگر موجود است
احساسات یا افکار درونی آنهایی هستند که شما به دیگران نشان نمی دهید یا به آنها نمی گویید
کیف پول من در جیب سینه داخلی کت من است.
تری یک اعتماد به نفس درونی دارد که خواهرش فاقد آن است.
اگر شک درونی داشته باشد، آنها را نشان نمی دهد.
پوست داخلی شاه بلوط را با دقت جدا کنید.
من مجبور بودم به نیروی درونی خود تکیه کنم تا شایعات را پشت سر بگذارم.
an inner courtyard
یک حیاط داخلی
inner London
لندن داخلی
او چیز زیادی از درون خود را آشکار نمی کند.
کارهای درونی ذهن
صدای درونی به او گفت که کاری که انجام می دهد اشتباه است.
او حتی برای پا گذاشتن به هواپیما باید با آشفتگی درونی مبارزه کند.
شخصیتی که ما را به دانستن بیشتر در مورد زندگی درونی اش وادار می کند
It's time to get in touch with your inner geek (= the part of you that likes geeky things, even though you pretend not to).
وقت آن است که با گیک درونی خود (= بخشی از شما که چیزهای گیک را دوست دارد، حتی اگر وانمود می کنید که دوست ندارید) در تماس باشید.
منتهی به سالن اصلی مجموعه ای از اتاق های داخلی کوچک است.
تعداد کمی از مردم توانسته اند به پناهگاه داخلی کارگردان (= اتاق بسیار خصوصی) نفوذ کنند.
به نظر می رسید سارا احساس عمیقی از آرامش درونی داشت.
این جزایر بین بخش بیرونی و داخلی خلیج قرار دارند.
She met life’s challenges with courage and inner strength (= the strength of her character or spirit).
او با شجاعت و قدرت درونی (= قدرت شخصیت یا روحیه اش) با چالش های زندگی روبرو شد.
سیمپسون بخشی از حلقه داخلی باشگاه (= قدرتمندترین گروه) بود.
داخل
interior
داخلی
درونی؛ داخلی
inward
درون
inmost
در بیشتر
innermost
درونی ترین
intramural
درون مدرسه ای
intestinal
روده ای
innermore
درونی
مرکزی
وسط
در قلب
در داخل
in-house
در خانه
buried
به خاک سپرده شد
به سمت داخل
inlying
نهفته
هسته
intestine
روده
indoor
در داخل خانه
indoors
از درون
میانه
median
احاطه شده
surrounded
زیر یک سقف
دورترین در
furthest in
عمیق ترین درون
deepest within
در اعماق
در میان
در ضخامت