breast

base info - اطلاعات اولیه

breast - پستان

noun - اسم

/brest/

UK :

/brest/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [breast] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • She put the baby to her breast.


    بچه را روی سینه گذاشت.


  • سرطان پستان

  • The protective benefits of breast milk are numerous for both mother and baby.


    فواید محافظتی شیر مادر برای مادر و کودک بسیار زیاد است.

  • She had breast-augmentation surgery.


    او جراحی بزرگ کردن سینه انجام داد.

  • Getting breast implants entails major surgery.


    کاشت ایمپلنت سینه مستلزم جراحی بزرگ است.

  • The book promoted the benefits of breast feeding to child health.


    این کتاب مزایای تغذیه با شیر مادر را برای سلامتی کودک تبلیغ می کند.

  • She discovered a lump in her breast.


    او یک توده در سینه خود کشف کرد.

  • He cradled the child against his breast.


    او کودک را روی سینه اش گهواره کرد.

  • A row of medals was pinned to the breast of his coat.


    یک ردیف مدال به سینه کت او چسبانده شده بود.

  • breast feathers


    پرهای سینه

  • The robin has a red breast.


    رابین سینه قرمز دارد.

  • a robin with a red breast


    رابین با سینه قرمز

  • chicken/turkey breasts


    سینه مرغ/بوقلمون

  • breast of lamb


    پستان گوسفند

  • a small-breasted/full-breasted woman


    زنی با سینه کوچک/پُر سینه

  • bare-breasted


    سینه برهنه

  • the yellow-breasted male of the species


    نر سینه زرد گونه

  • a troubled breast


    یک سینه مشکل

  • He made a clean breast of everything and admitted taking the money.


    او همه چیز را تمیز کرد و اعتراف کرد که پول را گرفته است.


  • سینه اردک در سس پرتقال

  • fried chicken breasts


    سینه مرغ سرخ شده

  • When a woman becomes pregnant her breasts tend to grow larger.


    هنگامی که یک زن باردار می شود سینه های او بزرگتر می شوند.

  • Do you think she's had breast implants?


    آیا فکر می کنید او ایمپلنت سینه کرده است؟

  • A robin is easy to identify because of its red breast.


    یک رابین به خاطر سینه قرمزش به راحتی قابل شناسایی است.

  • I had a cold chicken breast and a salad for lunch.


    برای ناهار سینه مرغ سرد و سالاد خوردم.

  • breast of turkey


    سینه بوقلمون

  • pigeon breasts


    سینه کبوتر

  • He put a silk hanky in his breast pocket (= a pocket on the top front part of a shirt or coat).


    در جیب سینه (= جیبی در جلوی بالای پیراهن یا کت) هنکی ابریشمی گذاشت.

  • The dagger entered his breast.


    خنجر وارد سینه اش شد.

  • A feeling of love surged in his breast.


    احساس عشق در سینه اش موج می زد.

  • Would you prefer breast of chicken?


    آیا سینه مرغ را ترجیح می دهید؟

synonyms - مترادف
  • bosom


    سینه

  • bust


    نیم تنه

  • bosoms


    سینه ها


  • قفسه سینه

  • mamma


    مامان

  • bazookas


    بازوکا

  • boobies


    بوبی ها

  • boobs


    حباب ها

  • bubbies


    کره های زمین

  • globes


    جوبی ها

  • jubblies


    کوبنده ها

  • knockers


    خربزه

  • melons


    گوی ها

  • orbs


    باپس

  • baps


    بازوم ها

  • bazooms


    بریستول

  • boob


    کاسابا

  • bristols


    چارلیز

  • casabas


    چیچی ها

  • charlies


    کوزه

  • chichis


    کوزه ها

  • jug


    نورکس

  • jugs


    دختر

  • norks


    جوانان

  • tit


    تیتی ها

  • tits


    انفجاری

  • titties


    قوطی ها

  • booby


    حفر می کند

  • bristol


  • cans


  • dugs


antonyms - متضاد
  • thigh


    ران


  • بال

لغت پیشنهادی

station

لغت پیشنهادی

gospel

لغت پیشنهادی

disrupts