colleague
colleague - همکار
noun - اسم
UK :
US :
شخصی که با او کار می کنید - به ویژه توسط افراد حرفه ای استفاده می شود
someone who you work with in a company or organization for example someone working in the same office or someone teaching in the same school
شخصی که در یک شرکت یا سازمان با او کار می کنید، برای مثال فردی که در همان دفتر کار می کند، یا شخصی که در همان مدرسه تدریس می کند
کسی که با او کار می کنید همکار غیررسمی تر از همکار است
کسی که با او کار می کنید
شخصی که با او کار می کنید، به خصوص تاجر یا تاجر دیگری
همه افرادی که برای یک سازمان کار می کنند
someone you work with used especially by professional people or managers
شخصی که با او کار می کنید، به ویژه توسط افراد یا مدیران حرفه ای استفاده می شود
یکی از گروهی از افرادی که با هم کار می کنند
فردی که با او کار می کنید
آیا می توانید او را همکار خود تصور کنید؟
جنی یک مدیر وظیفه شناس است که در بین همکارانش بسیار محبوب است.
همراه با همکارانش، فرارهای بیشتری برنامه ریزی شد و طرح های دیگری نیز در نظر گرفته شد.
my colleagues at the university
همکارانم در دانشگاه
او در انتقاد از همکارانی که کارشان با این استانداردها مطابقت نداشت، تند بود.
Long was a choleric, short-tempered man who was a constant trial to colleagues in opposition or in power.
لانگ مردی وبا و کوتاه مزاج بود که برای همکارانش در اپوزیسیون یا در قدرت محاکمه دائمی بود.
work/senior/male colleagues
همکاران کار / ارشد / مرد
ما بیش از 20 سال دوست و همکار بودیم.
برخی از همکاران سابق او در شورا
نخست وزیر و همکارانش در کابینه
اکنون دانشمندان با همکاران خود در آریزونا برای توسعه یک مدل کار کار می کنند.
او توسط همکاران حزبی به عنوان یک معتاد به کار توصیف می شود.
Russinova and her colleagues found that 74% of participants had held the same job for 24 months or longer.
روسینوا و همکارانش دریافتند که 74 درصد از شرکتکنندگان به مدت 24 ماه یا بیشتر شغل مشابهی داشتهاند.
من با همکاران دانشگاه های دیگر در مورد آن صحبت کرده ام.
colleagues in the IT department
همکاران در بخش فناوری اطلاعات
یکی از همکارانم از دفتر
ما امشب از تعدادی از همکاران کارول پذیرایی می کنیم.
او همیشه با همکارانش در دانشگاه رابطه خوبی داشت.
او رابطه کاری خوبی با همکاران دارد.
وابسته
متحد
collaborator
همکار
companion
همراه و همدم
comrade
رفیق
confederate
کنفدراسیون
شریک
workmate
هم تیمی
کمک کننده
team-mate
دستیار
aider
کمکی
همیار
auxiliary
رقیب
coadjutor
همنشینی
compeer
یاور
confrere
مشاور
co-partner
دوست
coworker
گروه
co-worker
هموطن
helper
معاشرت کردن
teammate
آفسایدر
مخالف
buddy
chum
cohort
compatriot
consociate
crony
offsider
oppo
antagonist
آنتاگونیست
detractor
بدخواه
دشمن
foe
حریف
مخالف
opposer
رئیس
adversary
رقیب
رهبر
rival
مدیر
برتر
دشمنی
superior
غریبه
nemesis
دشمن اصلی
رقابت
استاد
مخالفت
archenemy
همبستگی
مدعی
شرور
مهاجم
corrival
حمله کننده
contender
مانع
villain
جراحت
assailant
انسداد
attacker
مرشد
challenger
hindrance
blockage
obstruction
mentor