colleague

base info - اطلاعات اولیه

colleague - همکار

noun - اسم

/ˈkɑːliːɡ/

UK :

/ˈkɒliːɡ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [colleague] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • work/senior/male colleagues


    همکاران کار / ارشد / مرد

  • We were friends and colleagues for more than 20 years.


    ما بیش از 20 سال دوست و همکار بودیم.

  • some of his former colleagues on the council


    برخی از همکاران سابق او در شورا


  • نخست وزیر و همکارانش در کابینه

  • Scientists are now working with colleagues in Arizona to develop a working model.


    اکنون دانشمندان با همکاران خود در آریزونا برای توسعه یک مدل کار کار می کنند.

  • He is described by party colleagues as a workaholic.


    او توسط همکاران حزبی به عنوان یک معتاد به کار توصیف می شود.

  • Russinova and her colleagues found that 74% of participants had held the same job for 24 months or longer.


    روسینوا و همکارانش دریافتند که 74 درصد از شرکت‌کنندگان به مدت 24 ماه یا بیشتر شغل مشابهی داشته‌اند.

  • I've talked to colleagues at other universities about it.


    من با همکاران دانشگاه های دیگر در مورد آن صحبت کرده ام.

  • colleagues in the IT department


    همکاران در بخش فناوری اطلاعات


  • یکی از همکارانم از دفتر

  • We're entertaining some colleagues of Carol's tonight.


    ما امشب از تعدادی از همکاران کارول پذیرایی می کنیم.

  • He always got along well with his colleagues in the university.


    او همیشه با همکارانش در دانشگاه رابطه خوبی داشت.

  • He has a good working relationship with colleagues.


    او رابطه کاری خوبی با همکاران دارد.

synonyms - مترادف

  • وابسته


  • متحد

  • collaborator


    همکار

  • companion


    همراه و همدم

  • comrade


    رفیق

  • confederate


    کنفدراسیون


  • شریک

  • workmate


    هم تیمی


  • کمک کننده

  • team-mate


    دستیار

  • aider


    کمکی


  • همیار

  • auxiliary


    رقیب

  • coadjutor


    همنشینی

  • compeer


    یاور

  • confrere


    مشاور

  • co-partner


    دوست

  • coworker


    گروه

  • co-worker


    هموطن

  • helper


    معاشرت کردن

  • teammate


    آفسایدر


  • مخالف

  • buddy


  • chum


  • cohort


  • compatriot


  • consociate


  • crony



  • offsider


  • oppo


antonyms - متضاد
  • antagonist


    آنتاگونیست

  • detractor


    بدخواه


  • دشمن

  • foe


    حریف


  • مخالف

  • opposer


    رئیس

  • adversary


    رقیب


  • رهبر

  • rival


    مدیر


  • برتر


  • دشمنی

  • superior


    غریبه

  • nemesis


    دشمن اصلی


  • رقابت


  • استاد


  • مخالفت

  • archenemy


    همبستگی


  • مدعی


  • شرور


  • مهاجم

  • corrival


    حمله کننده

  • contender


    مانع

  • villain


    جراحت

  • assailant


    انسداد

  • attacker


    مرشد

  • challenger


  • hindrance



  • blockage


  • obstruction


  • mentor


لغت پیشنهادی

sandwiched

لغت پیشنهادی

furtherance

لغت پیشنهادی

odin