aide

base info - اطلاعات اولیه

aide - مشاور

noun - اسم

/eɪd/

UK :

/eɪd/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [aide] در گوگل
description - توضیح

  • کسی که وظیفه اش کمک به کسی است که شغل مهمی دارد، به ویژه یک سیاستمدار


  • شخصی که کارش کمک به شخص مهمی است، مانند یکی از اعضای یک دولت یا یک افسر نظامی با رتبه بالا

  • Anderson has worked as an aide to the mayor for three years.


    اندرسون به مدت سه سال به عنوان دستیار شهردار کار کرده است.

  • An aide confirmed this week that the President will not be running for re-election.


    یکی از دستیاران این هفته تایید کرد که رئیس جمهور برای انتخاب مجدد نامزد نخواهد شد.

  • Two colored aides and a white aide with curly blond hair walk us over to the Main Building.


    دو دستیار رنگی و یک دستیار سفید با موهای بلوند مجعد ما را به سمت ساختمان اصلی می‌برند.

  • These will be resolved or abandoned in the course aide time and in the meantime will have no moral standing.


    اینها در دوره کمکی حل یا رها می شود و در این بین هیچ جایگاه اخلاقی نخواهد داشت.

  • White House aides denied the report.


    دستیاران کاخ سفید این گزارش را تکذیب کردند.

  • Bernstein was trying to explain his headline problems to Ruby when Gerstein strode past with a retinue of aides.


    برنشتاین در تلاش بود تا مشکلات سرفصل خود را برای روبی توضیح دهد که گرشتاین با تعدادی از دستیارانش گام برداشت.

  • In 1972 his own principle aide General Oufkir, who ruled the country in the king's name attempted a coup.


    در سال 1972 دستیار اصلی خودش، ژنرال اوفکر، که به نام پادشاه کشور را اداره می کرد، اقدام به کودتا کرد.

  • Amelia went to work as a nurse's aide in the children's wing of the hospital.


    آملیا به عنوان کمک پرستار در بخش کودکان بیمارستان مشغول به کار شد.

  • a nurse's aide


    یک دستیار پرستار

  • As a teacher's aide I help watch the children and run errands for the teacher.


    من به عنوان دستیار معلم، به تماشای بچه‌ها کمک می‌کنم و کارهای معلم را انجام می‌دهم.

example - مثال
synonyms - مترادف

  • دستیار


  • قائم مقام

  • helper


    یاور

  • adjutant


    آجودان

  • lieutenant


    ستوان

  • coadjutor


    همیار


  • دومین

  • subordinate


    تابع

  • adjunct


    کمکی


  • مشاور

  • aid


    کمک

  • apprentice


    شاگرد کارآموز

  • attendant


    خدمتکار

  • auxiliary


    گروه

  • cohort


    محرم

  • confidante


    فلانکی

  • flunkey


    پیرو

  • henchman


    جوان


  • دبیر، منشی


  • شخص همکار و زیردست

  • sidekick


    زیردست

  • underling


    کمک کننده

  • abettor


    متصدی

  • acolyte


    همراه و همدم

  • coadjutant


    همکار

  • companion


    جلسه کمکی

  • helpmate


    لاکی

  • helpmeet


    رفیق

  • lackey


    بال مرد

  • mate


  • wingman


antonyms - متضاد

  • رئیس


  • رهبر

  • superior


    برتر


  • دشمن

  • foe


    مدیر


  • استاد


  • آنتاگونیست

  • antagonist


    حریف


  • مخالف


  • بدخواه

  • opposer


    ارشد

  • detractor


    کارفرما


  • سرپرست

  • adversary


    کارگردان


  • فرمانده

  • supervisor


    کوریفئوس


  • اصلی


  • سر

  • coryphaeus


    دانشجو


  • شاگرد


  • انسداد


  • مانع

  • pupil


    جراحت

  • obstruction


    غریبه

  • hindrance


    گفر


  • معشوقه

  • blockage


    رئيس جمهور


  • gaffer


  • mistress



لغت پیشنهادی

better-balanced

لغت پیشنهادی

lax

لغت پیشنهادی

implanted