painfully
painfully - دردناک
adverb - قید
UK :
US :
بسیار - برای تأکید بر کیفیت بد یا مضری که کسی یا چیزی دارد استفاده می شود
با درد یا ایجاد درد
نیاز به تلاش زیاد
به نحوی که باعث درد شود
برای تأکید بر کیفیت، عمل یا موقعیتی که ناخوشایند یا ناخواسته است استفاده می شود
ناخوشایند اما واضح
Painfully همچنین برای تأکید بر کیفیت یا موقعیتی که ناخوشایند یا نامطلوب است استفاده می شود
She was making deep eye contact with me and a couple of her rings were digging into my fingers rather painfully.
او با من تماس چشمی عمیقی برقرار می کرد و یکی دو حلقه او به طرز دردناکی در انگشتانم فرو می رفت.
سرانجام با دردناکی راه بازگشت به خانه را پیدا کرد و در را بست.
چلونیای کوچکتر چرخید و لگد دردناکی به دنده های او زد.
حلقه های او به طرز دردناکی در انگشتانم فرو رفت.
یک درس دردناک آموخته شده
خیلی زود به طرز دردناکی مشخص شد که برنده این مسابقه کیست.
او از همان لحظه اول از الین رنجیده بود و نفرت خود را از جو هریس به طرز دردناکی آشکار کرد.
موریل شاهد مرگ دردناک پدرش بر اثر سرطان بود.
با وجود این شروع دردناک آهسته، امروز او یک میلیونر است.
بازسازی پل آسیب دیده به طرز دردناکی کند خواهد بود.
Anorexics have a false idea of their own appearance seeing themselves as fat even when they have become painfully thin.
افراد بی اشتها تصور نادرستی از ظاهر خود دارند و حتی زمانی که به طرز دردناکی لاغر شده اند، خود را چاق می بینند.
در ابتدا، اندروز بازی در ملاء عام را به طرز دردناکی احساس می کرد.
پسرشان به طرز دردناکی خجالتی بود.
سگ به طرز دردناکی لاغر شده بود.
او به طرز دردناکی از کمبود تجربه خود آگاه بود.
Progress has been painfully slow.
پیشرفت به طرز دردناکی کند بوده است.
زانویش را با درد به میز کوبید.
painfully acquired experience
تجربه دردناک به دست آمده
بدون جراحی، این حیوان به آرامی و دردناک خواهد مرد.
من به شدت آگاهم که اشتباهاتی مرتکب شده ام.
این یک سفر دردناک آهسته بود.
ما به شدت از پولی که قبلاً از دست داده بودیم آگاه بودیم.
او پسر باهوشی است، اما به طرز دردناکی خجالتی است.
sadly
با ناراحتی
distressingly
ناراحت کننده
woefully
بدبختانه
agonisinglyUK
عذاب آور انگلستان
agonizinglyUS
عذاب آور ایالات متحده
alarmingly
نگران کننده
متاسفانه
upsettingly
به طرز سردی
worryingly
به طرز وحشتناکی
chillingly
به طرز دلخراشی
disturbingly
غیر قابل تحمل
dreadfully
تاسف بار
excruciatingly
به تلخی
harrowingly
به وضوح
insufferably
بی رحمانه
pitifully
دلگیرانه
bitterly
غم انگیز
شرم آور
cruelly
بیش از حد
disconcertingly
به شدت
dolefully
سخت
dolorously
به ندرت
embarrassingly
بی تسلی
excessively
به طور مشخص
grievously
ماتم زده
inconsolably
lugubriously
markedly
mournfully
blissfully
با سعادت
gladly
با خوشحالی
happily
از صمیم قلب
joyfully
خوش بینانه
joyously
همجنسگرا
cheerfully
شناور
merrily
شادی آور
gleefully
آرام
heartily
با شادی
optimistically
با لبخند
cheerily
با نشاط
gayly
با شوخی
buoyantly
بازیگوشانه
elatedly
به راحتی
gaily
با کمال میل
blithely
چهچه
jovially
با وقار
smilingly
روشن
vivaciously
خوشایند
mirthfully
هوادار
jocosely
به طور ارجمند
playfully
readily
willingly
chirpily
jauntily
brightly
pleasantly
airily
genially
