attendant

base info - اطلاعات اولیه

attendant - خدمتکار

noun - اسم

/əˈtendənt/

UK :

/əˈtendənt/

US :

family - خانواده
attention
توجه
attentiveness
بی توجهی
inattentiveness
بی توجه
attentive
مراجعه كردن
inattentive
با دقت
attend
---
attentively
---
inattentively
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [attendant] در گوگل
description - توضیح

  • کسی که وظیفه اش مراقبت یا کمک به مشتریان در یک مکان عمومی است


  • کسی که از یک شخص بسیار مهم مراقبت می کند، برای مثال یک پادشاه یا ملکه

  • relating to or caused by something


    مربوط به چیزی یا ناشی از چیزی

  • someone whose job is to be in a place and help visitors or customers


    کسی که کارش این است که در مکانی باشد و به بازدیدکنندگان یا مشتریان کمک کند


  • کسی که کارش مسافرت یا زندگی با یک فرد مهم و کمک به او است

  • at a wedding (= a ceremony at which two people get married), someone who helps a bride or groom (= a man or woman getting married), for example by being a bridesmaid or groomsman


    در عروسی (= مراسمی که در آن دو نفر با هم ازدواج می کنند)، کسی که به عروس یا داماد کمک می کند (= زن یا مردی که ازدواج می کند)، مثلاً با ساقدوش یا داماد بودن.

  • coming with a stated thing or resulting from it


    همراه با چیزی بیان شده یا ناشی از آن


  • با کسی حاضر شوید تا به آنها کمک کند یا در یک رویداد، مکان و غیره حاضر شوید.


  • کسی که وظیفه اش کمک به دیگران در یک مکان یا موقعیت خاص است

  • The middle-aged sleeping-car attendant was dozing but dressed.


    متصدی ماشین خواب میانسال چرت می زد اما لباس پوشیده بود.

  • My work as a flight attendant also proved valuable.


    کار من به عنوان مهماندار هواپیما نیز ارزشمند بود.

  • Kim, 31, is a flight attendant for Delta Air Lines.


    کیم 31 ساله مهماندار هواپیمای دلتا ایر لاین است.

  • He then gave them the choice of apologizing to the flight attendant or taking another flight.


    سپس به آنها این انتخاب را داد که از مهماندار عذرخواهی کنند یا پرواز دیگری را انجام دهند.

  • Londoner Richard Tompkins worked as a petrol pump attendant before starting the stamp company in 1956.


    ریچارد تامپکینز لندنی قبل از راه‌اندازی شرکت تمبر در سال 1956، به عنوان متصدی پمپ بنزین کار می‌کرد.

  • Suddenly the pump attendant wanted nothing to do with this.


    ناگهان متصدی پمپ نمی خواست هیچ کاری با این کار انجام دهد.

  • a gas station attendant


    یک متصدی پمپ بنزین

  • The petrol station attendant told her to apply for more at the Kommandatur which turned out to be the old town hall.


    متصدی پمپ بنزین به او گفت که برای درخواست بیشتر در Kommandatur که معلوم شد تالار قدیمی شهر بود درخواست بدهد.

  • Disheartened, Santa Anna separated from his large escort and planned to slip through the mountainous country with three attendants.


    سانتا آنا مأیوس شده از اسکورت بزرگ خود جدا شد و قصد داشت با سه ملازم از میان کشور کوهستانی عبور کند.

example - مثال
  • a cloakroom/parking/museum attendant


    رختکن / پارکینگ / متصدی موزه

  • Pool attendants kept a constant watch on the swimmers.


    متصدیان استخر مراقب شناگران بودند.

  • a cloakroom/museum attendant


    خدمه رخت کن/موزه

  • The Prince was followed by his attendants.


    شاهزاده توسط خادمینش تعقیب شد.

  • The bride and her attendants were being photographed on the church steps.


    از عروس و خادمانش روی پله های کلیسا عکس می گرفتند.

  • The bride and groom had six attendants each.


    عروس و داماد هر کدام شش خدمتکار داشتند.

  • debt and its attendant problems


    بدهی و مشکلات ناشی از آن

  • There are too many risks attendant on such a large investment of money.


    ریسک‌های زیادی برای چنین سرمایه‌گذاری بزرگی وجود دارد.

  • attendant staff


    کارکنان خدمه

  • the attendant crowd/fans


    جمعیت حاضر/هواداران

  • a gas station/parking lot attendant


    متصدی پمپ بنزین/پارکینگ

synonyms - مترادف
  • concurrent


    هم زمان

  • accompanying


    مشایعت

  • coincident


    تصادفی

  • coexistent


    همزیستی

  • concomitant


    همزمان

  • coexisting


    مربوط

  • coincidental


    فرعی

  • related


    لوازم جانبی

  • ancillary


    شرکت کردن

  • accessory


    مرتبط است

  • attending


    متصل

  • associated


    حادثه

  • connected


    به هم پیوسته


  • مرتبط با یکدیگر

  • interconnected


    کمکی

  • interrelated


    مکمل

  • auxiliary


    کمک کننده

  • supplementary


    همراه با پوست

  • contemporaneous


    هم سال

  • simultaneous


    ثانوی

  • synchronous


    شرکت فرعی

  • contributory


    امروزی

  • coetaneous


    تابع

  • coeval


    اضافی

  • secondary


  • coterminous


  • subsidiary



  • subordinate



  • synchronic


antonyms - متضاد
  • absent


    غایب

  • detached


    جدا

  • missing


    گم شده


  • دور

  • out


    بیرون

  • unavailable


    غیر قابل دسترسی

  • lacking


    فاقد

  • nonattendant


    غیر مراقب


  • در جای دیگر

  • gone


    رفته

  • nonexistent


    وجود ندارد


لغت پیشنهادی

defied

لغت پیشنهادی

contention

لغت پیشنهادی

gad