attendant
attendant - خدمتکار
noun - اسم
UK :
US :
کسی که وظیفه اش مراقبت یا کمک به مشتریان در یک مکان عمومی است
کسی که از یک شخص بسیار مهم مراقبت می کند، برای مثال یک پادشاه یا ملکه
مربوط به چیزی یا ناشی از چیزی
کسی که کارش این است که در مکانی باشد و به بازدیدکنندگان یا مشتریان کمک کند
کسی که کارش مسافرت یا زندگی با یک فرد مهم و کمک به او است
at a wedding (= a ceremony at which two people get married), someone who helps a bride or groom (= a man or woman getting married), for example by being a bridesmaid or groomsman
در عروسی (= مراسمی که در آن دو نفر با هم ازدواج می کنند)، کسی که به عروس یا داماد کمک می کند (= زن یا مردی که ازدواج می کند)، مثلاً با ساقدوش یا داماد بودن.
همراه با چیزی بیان شده یا ناشی از آن
با کسی حاضر شوید تا به آنها کمک کند یا در یک رویداد، مکان و غیره حاضر شوید.
کسی که وظیفه اش کمک به دیگران در یک مکان یا موقعیت خاص است
متصدی ماشین خواب میانسال چرت می زد اما لباس پوشیده بود.
کار من به عنوان مهماندار هواپیما نیز ارزشمند بود.
کیم 31 ساله مهماندار هواپیمای دلتا ایر لاین است.
سپس به آنها این انتخاب را داد که از مهماندار عذرخواهی کنند یا پرواز دیگری را انجام دهند.
Londoner Richard Tompkins worked as a petrol pump attendant before starting the stamp company in 1956.
ریچارد تامپکینز لندنی قبل از راهاندازی شرکت تمبر در سال 1956، به عنوان متصدی پمپ بنزین کار میکرد.
ناگهان متصدی پمپ نمی خواست هیچ کاری با این کار انجام دهد.
یک متصدی پمپ بنزین
The petrol station attendant told her to apply for more at the Kommandatur which turned out to be the old town hall.
متصدی پمپ بنزین به او گفت که برای درخواست بیشتر در Kommandatur که معلوم شد تالار قدیمی شهر بود درخواست بدهد.
Disheartened, Santa Anna separated from his large escort and planned to slip through the mountainous country with three attendants.
سانتا آنا مأیوس شده از اسکورت بزرگ خود جدا شد و قصد داشت با سه ملازم از میان کشور کوهستانی عبور کند.
a cloakroom/parking/museum attendant
رختکن / پارکینگ / متصدی موزه
متصدیان استخر مراقب شناگران بودند.
a cloakroom/museum attendant
خدمه رخت کن/موزه
شاهزاده توسط خادمینش تعقیب شد.
از عروس و خادمانش روی پله های کلیسا عکس می گرفتند.
عروس و داماد هر کدام شش خدمتکار داشتند.
بدهی و مشکلات ناشی از آن
ریسکهای زیادی برای چنین سرمایهگذاری بزرگی وجود دارد.
attendant staff
کارکنان خدمه
the attendant crowd/fans
جمعیت حاضر/هواداران
متصدی پمپ بنزین/پارکینگ
concurrent
هم زمان
accompanying
مشایعت
coincident
تصادفی
coexistent
همزیستی
concomitant
همزمان
coexisting
مربوط
coincidental
فرعی
related
لوازم جانبی
ancillary
شرکت کردن
accessory
مرتبط است
attending
متصل
associated
حادثه
connected
به هم پیوسته
مرتبط با یکدیگر
interconnected
کمکی
interrelated
مکمل
auxiliary
کمک کننده
supplementary
همراه با پوست
contemporaneous
هم سال
simultaneous
ثانوی
synchronous
شرکت فرعی
contributory
امروزی
coetaneous
تابع
coeval
اضافی
secondary
coterminous
subsidiary
subordinate
synchronic