bracing

base info - اطلاعات اولیه

bracing - مهاربندی

adjective - صفت

/ˈbreɪsɪŋ/

UK :

/ˈbreɪsɪŋ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bracing] در گوگل
description - توضیح
  • bracing air or weather is cold and makes you feel very awake and healthy


    هوا یا هوا سرد است و به شما احساس بیداری و سلامتی می دهد

  • (of weather) cold and perhaps windy, in a way that makes you feel full of energy


    (از هوا) سرد و شاید باد، به گونه ای که شما را پر انرژی می کند

  • (of an activity) making you feel full of energy because it is done outside when the weather is cold and perhaps windy


    (از یک فعالیت) که باعث می شود احساس کنید پر انرژی هستید، زیرا در بیرون انجام می شود، زمانی که هوا سرد و شاید باد باشد

  • having a strong effect on your senses or emotions


    تأثیر قوی بر روی حواس یا احساسات شما دارد

  • It is this bracing action which allows the legs to work during the forward swing.


    این عمل مهاربندی است که به پاها اجازه می دهد در حین چرخش رو به جلو کار کنند.

  • But carping apart Rattle's performance of the Brahms remains one of the most bracing and intelligent anywhere.


    اما با جدا شدن از هم، عملکرد راتل از برامس یکی از قوی‌ترین و هوشمندانه‌ترین عملکردها در همه جا باقی مانده است.

  • She found Jen's contempt for politicians both bracing and worrying.


    او تحقیر جن برای سیاستمداران را هم سخت و هم نگران کننده می دانست.

  • The kettle was boiling, and he could smell the bracing aroma of frying eggs and bacon.


    کتری در حال جوشیدن بود و او بوی تند تخم مرغ و بیکن را حس می کرد.

  • Try a bracing dash up to the pool followed by a plunge into the deep end.


    یک ضربدر مهاربندی تا استخر و سپس یک فرو رفتن در انتهای عمیق را امتحان کنید.

  • As it happened, we never met more than a bracing Force 5.


    همانطور که اتفاق افتاد، ما هرگز بیش از یک نیروی مهارکننده 5 ملاقات نکردیم.

  • Tourists are attracted by the beautiful scenery and bracing mountain climate.


    گردشگران توسط مناظر زیبا و آب و هوای مطبوع کوهستانی جذب می شوند.

  • a bracing musical experiment


    یک آزمایش موسیقی قوی

  • a bracing ocean breeze


    نسیم تند اقیانوس

  • He found in Byers a bracing scepticism like his own.


    او در بایرز شک و تردیدی مانند شک و تردید خود را یافت.

  • Hank loved the feel of the bracing sea air against his face.


    هنک عاشق این بود که هوای دریا روی صورتش محکم شود.

  • When I was young all we heard about ozone was that it was bracing sea air.


    زمانی که من جوان بودم، تنها چیزی که در مورد اوزون شنیدیم این بود که هوای دریا را مهار می کند.

  • the bracing taste of ginger


    طعم تند زنجبیل

example - مثال
  • bracing sea air


    مهار هوای دریا

  • The crisp weather was oddly bracing.


    هوای مطبوع به طرز عجیبی آماده بود.

  • The air on top of the hill was cool and bracing.


    هوای بالای تپه خنک و مطبوع بود.

  • a bracing wind


    یک باد مهارکننده

  • We enjoyed a bracing walk on the beach.


    ما از یک پیاده روی آرام در ساحل لذت بردیم.

  • Her day begins with a bracing run along the canal.


    روز او با دویدن پرانتزی در امتداد کانال آغاز می شود.

  • a bracing early morning swim


    یک شنای قوی صبح زود

  • The finale, bracing and exhilarating, dazzled from start to finish.


    فینال، تقویت‌کننده و هیجان‌انگیز، از ابتدا تا انتها خیره‌کننده بود.

  • Starting life again as a single woman has been bracing, a little scary, but ultimately very good for me.


    شروع دوباره زندگی به عنوان یک زن مجرد، کمی ترسناک، اما در نهایت برای من بسیار خوب بوده است.

synonyms - مترادف
  • envigoratingUK


    نشاط آور انگلستان

  • invigoratingUS


    نیروبخش ایالات متحده

  • refreshing


    طراوت بخش

  • restorative


    مقوی

  • reviving


    احیا کردن

  • stimulating


    تحریک کننده

  • tonic


    جوان کننده

  • rejuvenating


    سریع

  • brisk


    سرد


  • ترد

  • crisp


    energisingUK

  • energisingUK


    انرژی دهنده ایالات متحده

  • energizingUS


    نشاط آور

  • exhilarating


    مستحکم کننده

  • fortifying


    تازه


  • سالم

  • healthful


    برانگیزاننده

  • rousing


    نشاط بخش

  • uplifting


    زنده کننده

  • enlivening


    تقویت

  • rejuvenative


    حیات بخش

  • strengthening


    سودمند

  • vitalizing


    صمیمی

  • beneficial


    سلامت بخش

  • chilly


    زنده

  • cordial


    revitalisingUK

  • health-giving


    احیای ایالات متحده


  • lively


  • revitalisingUK


  • revitalizingUS


antonyms - متضاد
  • tiring


    خسته کننده

  • debilitating


    ناتوان کننده

  • draining


    تخلیه

  • exhausting


    طاقت فرسا

  • fatiguing


    خواب آور

  • soporific


    مالیات دادن

  • taxing


    تضعیف شدن

  • weakening


    انرژی زا

  • enervating


    دوستانه


  • داغ

  • hot


    پاسخگو

  • responsive


    شیره زدن

  • sapping


    معتدل

  • temperate


    گرم


  • دشوار


  • سخت

  • arduous


    مطالبه گر


  • سخت است

  • demanding


    سختگیرانه


  • چالش برانگیز

  • exacting


    خسته کننده انگلستان

  • strenuous


    پر زحمت

  • challenging


    تلاش کردن

  • gruellingUK


    سنگین

  • onerous


    تنبیه کردن

  • laborious


  • trying


  • burdensome



  • punishing


  • rigorous


لغت پیشنهادی

brusquely

لغت پیشنهادی

propellant

لغت پیشنهادی

modified