behalf
behalf - از طرف
noun - اسم
UK :
US :
representing
نمایندگی
برای خیر یا به خاطر
Amnesty International also intervened on her behalf and only days before she was due to leave she was given a passport.
عفو بینالملل نیز از طرف او مداخله کرد و تنها چند روز قبل از ترک، گذرنامه به او داده شد.
من نمی توانم از هیچ نماینده ای در کنگره بخواهم که از طرف من نگران باشد.
Anyone who wants to put money away on behalf of a child will find higher rates at a building society.
هر کسی که بخواهد از طرف یک کودک پول بگذارد، نرخ های بالاتری در یک جامعه ساختمانی پیدا می کند.
لابیگری رئیسجمهور به نمایندگی از برنامهاش نابرابر و پرخاشگر بود.
Donald's offer on behalf of the company to buy a round of drinks had been ambiguous and caused uncertainty among us.
پیشنهاد دونالد از طرف شرکت برای خرید یک دور نوشیدنی مبهم بود و باعث عدم اطمینان ما شد.
او توانست از طرف خودش شهادت دهد و شاهدانی داشته باشد که برای او شهادت دهند.
Although the under-18s can not trade shares themselves adults can buy stakes in collective investment funds on their behalf.
اگرچه افراد زیر 18 سال نمی توانند سهام خود را معامله کنند، اما بزرگسالان می توانند از طرف آنها سهام در صندوق های سرمایه گذاری جمعی خریداری کنند.
او طوماری را به نمایندگی از کشاورزان آغاز کرد.
از طرف بخش از همه شما تشکر می کنم.
آقای نایت نمی تواند اینجا باشد، بنابراین همسرش از طرف او جایزه را می پذیرد.
آنها به نمایندگی از پناهجویان کمپینی کردند.
از طرف من نگران نباش
به نمایندگی از کل شرکت، مایلم از شما برای همه کارهای شما تشکر کنم.
متأسفانه، جورج امروز نمی تواند با ما باشد، بنابراین من خوشحالم که این جایزه را از طرف او می پذیرم.
او نتوانست حضور داشته باشد، بنابراین من نامه را از طرف او امضا کردم.
لطفا از طرف من نروید
مزیت - فایده - سود - منفعت
سود
رفاه
طرفدار ایالات متحده
favorUS
favourUK
favourUK
کمک
سرویس
خوب
سمت
حساب
معاونت
علت
نگرانی
صورت
دفاع بریتانیا
countenance
دفاع آمریکا
defenceUK
تشویق
defenseUS
پیشبرد
encouragement
بخش
furtherance
محل
توصیه
نمایندگی
منظور
به جای
حمایت کردن
stead
کسب کردن
علاقه
ببخشید
prosperity
boon
blockage
انسداد
disadvantage
عیب
disapproval
رد
discouragement
دلسردی
handicap
معلول
harm
صدمه
hindrance
مانع
جراحت
impediment
ضرر - زیان
متوقف کردن
توقف
obstruction
مسدود کردن
بازدارنده
stoppage
بار
obstacle
گیر
تراشیدن
deterrent
اشکال
hurdle
بررسی
encumbrance
بازداری
دشواری
snag
محدودیت
تکان دادن
trammel
خویشتن داری - خودداری - پرهیز
drawback
inhibition
hitch
restraint