bout

base info - اطلاعات اولیه

bout - مبارزه

noun - اسم

/baʊt/

UK :

/baʊt/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bout] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • They had been fighting after a drinking bout.


    آنها بعد از مشروب خوردن با هم دعوا کرده بودند.

  • the latest bout of inflation


    آخرین دوره تورم

  • There has been a severe bout of inflation over recent months.


    در ماه های اخیر تورم شدیدی رخ داده است.

  • Regular exercise is better than occasional bouts of strenuous activity.


    ورزش منظم بهتر از دوره های گاه به گاه فعالیت های شدید است.

  • a severe bout of flu/coughing


    یک حمله شدید آنفولانزا/سرفه

  • He suffered occasional bouts of depression.


    او گاهی اوقات دچار حملات افسردگی می شد.

  • a bout with the flu


    یک حمله با آنفولانزا

  • A karate bout lasts for two or three minutes.


    یک مسابقه کاراته دو یا سه دقیقه طول می کشد.

  • It was hailed as one of the best heavyweight bouts of recent times.


    این مسابقات به عنوان یکی از بهترین مسابقات سنگین وزن در چند وقت اخیر مورد ستایش قرار گرفت.

  • The doctor halted their bout after the ninth round.


    دکتر بعد از راند نهم مبارزه آنها را متوقف کرد.

  • I got a bad bout of the flu last winter.


    زمستان گذشته دچار آنفولانزا شدم.

  • He's just recovering from a severe bout of flu.


    او به تازگی از یک دوره شدید آنفولانزا بهبود می یابد.

  • a bout of flu


    یک حمله آنفولانزا

  • a bout with the flu


    او از حملات دوره ای جنون رنج می برد.

  • He suffered from periodic bouts of insanity.


    یک دوره نوشیدن الکل (= دوره کوتاه نوشیدن الکل زیاد)

  • a drinking bout (= short period of drinking a lot of alcohol)


    او یک قهرمان سابق سنگین وزن است و انتظار می رود به راحتی در این مسابقه پیروز شود.

  • He's a former heavyweight champion and is expected to win the bout easily.


    او در کودکی حملات تب داشت.

  • She had bouts of fever as a child.


synonyms - مترادف
  • spell


    هجی کردن

  • fit


    مناسب


  • جلسه


  • دوره زمانی


  • دور زدن


  • گرد

  • run


    اجرا کن

  • stint


    دوره


  • کش آمدن


  • زمان


  • چرخه


  • دسترسی داشته باشید


  • حمله کنند

  • burst


    ترکیدن


  • مورد


  • seizure

  • seizure


    محاصره

  • siege


    مدت، اصطلاح


  • سر و صدا

  • flurry


    فاصله

  • interval


    پچ


  • توالی


  • سه

  • sesh


    نقطه


  • ولگردی و قانونی شکنی

  • spree


    جهش

  • spurt


    خط

  • streak


    برو

  • go


    تغییر مکان


  • اشک


antonyms - متضاد
  • stagnation


    رکود


  • نگهداری


  • باقی مانده

  • inertia


    اینرسی

  • idleness


    بیکاری، تنبلی

  • inaction


    بی عملی

  • stoppage


    توقف

  • cessation


    عدم فعالیت

  • inactivity


    آرام گرفتن

  • repose


لغت پیشنهادی

erases

لغت پیشنهادی

perpetuated

لغت پیشنهادی

informational