sue

base info - اطلاعات اولیه

sue - شکایت کند

verb - فعل

/suː/

UK :

/suː/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [sue] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • They threatened to sue if the work was not completed.


    آنها تهدید کردند که در صورت تکمیل نشدن کار شکایت خواهند کرد.


  • شکایت از کسی به دلیل نقض قرارداد


  • شکایت از کسی برای 10 میلیون دلار (= برای گرفتن پول از کسی)

  • to sue somebody for damages


    شکایت از کسی برای جبران خسارت

  • He threatened to sue the company for negligence.


    او تهدید کرد که از شرکت به دلیل سهل انگاری شکایت خواهد کرد.

  • The water authority was successfully sued over his illness.


    سازمان آب به دلیل بیماری او با موفقیت شکایت کرد.


  • برای طلاق شکایت کند

  • The rebels were forced to sue for peace.


    شورشیان مجبور شدند برای صلح شکایت کنند.

  • He was so furious about the accusations in the letter that he threatened to sue.


    او به قدری از اتهامات وارده در نامه عصبانی بود که تهدید به شکایت کرد.

  • She sued the paper for (= in order to get) damages after they wrongly described her as a prostitute.


    او پس از اینکه آنها به اشتباه او را به عنوان یک فاحشه توصیف کردند، از روزنامه برای (= به منظور دریافت) خسارت شکایت کرد.

  • She is suing her husband for (= in order to get a) divorce.


    از شوهرش برای طلاق (= برای گرفتن یک) شکایت می کند.

  • She was hit by a city bus and is suing the city for $2 million.


    او با اتوبوس شهری برخورد کرد و از شهر برای 2 میلیون دلار شکایت کرد.

  • He is suing for £2.5m in damages for unfair dismissal.


    او به دلیل اخراج ناعادلانه 2.5 میلیون پوند غرامت شکایت کرده است.

  • The mortgage companies were sued by investors.


    سرمایه گذاران از شرکت های وام مسکن شکایت کردند.

synonyms - مترادف
antonyms - متضاد
  • absolve


    تبرئه کردن


  • پاسخ


  • انکار

  • disclaim


    سلب مسئولیت

  • exculpate


    رایگان

  • exonerate


    دادن


  • پیشنهاد


  • رد کردن


  • روشن


  • تبرئه


  • توجیه کردن

  • acquit


    عفو


  • عقب نشینی

  • vindicate


    فرمان

  • pardon


    نمی خواهد

  • retreat


    رها کردن


  • اعطا کردن


  • چشم پوشی


  • تخلیه


  • چشم پوشی کردن


  • دوست نداشتن

  • discharge


    نفرت

  • abjure


    طرد کردن

  • dislike


    تنها گذاشتن


  • تعریف و تمجید


  • محافظت

  • spurn


    چاپلوس کردن


  • compliment



  • flatter


لغت پیشنهادی

resignation

لغت پیشنهادی

necessitating

لغت پیشنهادی

cookie