accuse

base info - اطلاعات اولیه

accuse - متهم کردن

verb - فعل

/əˈkjuːz/

UK :

/əˈkjuːz/

US :

family - خانواده
accusation
اتهام
accusing
متهم کردن
accusingly
متهمانه
accuse
متهم کننده
accusatory
متهم
accused
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [accuse] در گوگل
description - توضیح

  • گفتن اینکه فکر می کنید کسی مرتکب جرم یا انجام کار بدی شده است


  • گفتن اینکه معتقدید کسی مرتکب جرم یا انجام کار بدی شده است

  • to accuse someone of doing something although this has not been proved


    متهم كردن كسى به انجام كارى، گرچه اين امر ثابت نشده است


  • اگر پلیس کسی را متهم کند، رسماً به آن شخص می‌گوید که تصور می‌شود او مرتکب جرمی شده است و باید به دادگاه برود.

  • to officially accuse someone of a crime so that they will be judged in court under the American legal system


    رسماً شخصی را به جرمی متهم کنند تا در دادگاه تحت نظام حقوقی آمریکا مورد قضاوت قرار گیرند

  • to say that someone has done something morally wrong illegal or unkind


    گفتن اینکه کسی از نظر اخلاقی کار اشتباه، غیرقانونی یا نامهربانی انجام داده است

  • If you stand accused of doing something wrong people say that you have done it


    اگر شما متهم به انجام کار اشتباهی باشید، مردم می گویند که شما آن کار را انجام داده اید


  • گفتن اینکه کسی مسئول یک جنایت یا انجام کار اشتباهی است


  • گفتن اینکه کسی کار خلاف یا غیر قانونی انجام داده است

  • Such considerations affect the way the courts decide on what sentence to pass on the accused.


    چنین ملاحظاتی بر نحوه تصمیم گیری دادگاه در مورد مجازات متهم تأثیر می گذارد.

  • The commission which accused both sides of atrocities, has been criticised from left and right.


    کمیسیونی که هر دو طرف را به جنایات متهم کرد، از چپ و راست مورد انتقاد قرار گرفته است.

  • Are you accusing her of lying?


    آیا او را به دروغگویی متهم می کنی؟

  • A: Nobody ever accuses Hollywood of making historically accurate films.


    پاسخ: هیچ کس هالیوود را به ساختن فیلم های تاریخی دقیق متهم نمی کند.

  • They're accusing me without any proof.


    بدون هیچ مدرکی من را متهم می کنند.

  • How can you accuse me without knowing all the facts?


    چگونه می توانید بدون دانستن همه واقعیت ها مرا متهم کنید؟

  • A former businessman has gone on trial accused of a two million pound investment fraud.


    یک تاجر سابق به اتهام کلاهبرداری در سرمایه گذاری دو میلیون پوندی محاکمه شده است.

  • The woman was accused of having beaten her four-year-old daughter.


    این زن متهم به ضرب و شتم دختر چهار ساله اش بود.

  • To be actually accused point blank by an outraged husband!


    اینکه واقعاً توسط یک شوهر خشمگین متهم شوید!

  • Human rights lawyers have accused the police of beating Murkett to death.


    وکلای حقوق بشر پلیس را به ضرب و شتم مورکت تا حد مرگ متهم کرده اند.

  • Protesters angrily accused the police of violence and intimidation.


    معترضان با عصبانیت پلیس را به خشونت و ارعاب متهم کردند.

example - مثال

  • متهم کردن کسی به قتل / جنایت

  • She accused him of lying.


    او را به دروغگویی متهم کرد.

  • The government was accused of incompetence.


    دولت متهم به بی کفایتی شد.

  • to be falsely/wrongly/unjustly accused of something


    به دروغ/به اشتباه/به ناحق به چیزی متهم شدن

  • They stand accused of crimes against humanity.


    آنها متهم به جنایت علیه بشریت هستند.

  • His critics accused his work of lacking in realism.


    منتقدان او کار او را به فقدان رئالیسم متهم کردند.


  • هیچ کس هرگز نمی تواند این دولت را به بی توجهی به فقرا متهم کند.

  • She practically accused me of starting the fire!


    او عملاً من را متهم به آتش زدن کرد!

  • They openly accused her of dishonesty.


    آنها آشکارا او را به عدم صداقت متهم کردند.

  • You can't accuse me of being selfish.


    شما نمی توانید من را به خودخواهی متهم کنید.

  • A man accused of murder has been remanded in custody for a month by magistrates.


    مردی که متهم به قتل است به مدت یک ماه از سوی قضات بازداشت شده است.

  • It wasn't my fault. Don't worry I'm not accusing you.


    تقصیر من نبود. نگران نباش، من تو را متهم نمی کنم.

  • He's been accused of robbery/murder.


    او به سرقت/قتل متهم شده است.

  • Are you accusing me of lying?


    آیا مرا به دروغگویی متهم می کنی؟

  • The surgeon was accused of negligence.


    جراح به سهل انگاری متهم شد.

  • The government stands accused of eroding freedom of speech.


    دولت متهم به از بین بردن آزادی بیان است.

  • He was accused of failing to pay his taxes.


    او متهم به عدم پرداخت مالیاتش بود.

  • She accused me of lying.


    او مرا به دروغگویی متهم کرد.

  • He denied the accusation, saying he was innocent.


    او این اتهام را رد کرد و گفت که بی گناه است.

  • He is accused of misleading investors and lenders about the financial health of the company.


    او متهم است که سرمایه گذاران و وام دهندگان را در مورد سلامت مالی شرکت گمراه کرده است.

synonyms - مترادف

  • سرزنش کردن

  • inculpate


    تلقین کردن

  • implicate


    دخیل کردن


  • شارژ

  • impute


    نسبت دادن


  • انگشت

  • denounce


    محکوم کردن


  • قاب


  • عیب

  • censure


    انتقاد

  • allege


    ادعا کردن

  • reproach


    سرزنش


  • نام تجاری


  • نام

  • denunciate


    تقبیح کردن


  • حمله کنند

  • hold accountable


    پاسخگو باشد


  • انگشت اشاره

  • assign guilt to


    نسبت دادن به گناه

  • pin on


    سنجاق


  • اعلام مقصر بودن


  • بچسب


  • سرزنش برای

  • condemn for


    محکوم کردن برای


  • مسئول نگه داشتن

  • impute blame to


    مقصر دانستن

  • attribute liability to


    نسبت دادن مسئولیت به


  • نسبت به

  • hold accountable for


    پاسخگو نگه داشتن


  • hold answerable for


antonyms - متضاد

  • دفاع


  • انکار

  • exonerate


    تبرئه کردن

  • hold blameless


    بی تقصیر نگه دارید

  • exculpate


    جدا کردن

  • dissociate


    از هم گسستن

  • disentangle


    از بین بردن


  • حذف کردن

  • exclude


    تبرئه

  • absolve


    پنهان کردن، پوشاندن

  • acquit


    قطع شدن

  • conceal


    جداگانه، مجزا

  • disconnect


    نگهبان


  • روشن


  • عفو


  • ستایش

  • pardon


    پنهان شدن

  • praise


    تقسیم کنید


  • محافظت


  • حمایت کردن


  • بی توجهی


  • رد کردن

  • neglect



لغت پیشنهادی

excluding

لغت پیشنهادی

derision

لغت پیشنهادی

courted