lip

base info - اطلاعات اولیه

lip - لب

noun - اسم

/lɪp/

UK :

/lɪp/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [lip] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • The assistant pursed her lips.


    دستیار لب هایش را جمع کرد.

  • your upper/lower/top/bottom lip


    لب بالا / پایین / بالا / پایین شما

  • She kissed him on the lips.


    لبهایش را بوسید.

  • He raised the bottle to his lips and took a large swig from it.


    بطری را به سمت لبهایش برد و یک تکه بزرگ از آن برداشت.

  • She always has a cigarette dangling from her lips.


    همیشه سیگاری از لب هایش آویزان است.

  • thin-lipped


    لب نازک

  • thick-lipped


    لب کلفت


  • انگشتش را دور لب فنجان چرخاند.

  • Lava bubbled a few feet below the lip of the crater.


    گدازه در چند فوت زیر لبه دهانه حباب زد.

  • Don't let him give you any lip!


    اجازه نده هیچ لبی به تو بدهد!

  • I’ve just about had enough of your lip!


    من به اندازه کافی از لب تو سیر شدم!

  • I bit my lip and forced myself to be calm.


    لبمو گاز گرفتم و مجبور شدم آروم باشم.

  • They were licking their lips at the thought of clinching the deal.


    آنها با فکر بستن قرارداد، لب هایشان را می لیسیدند.

  • Read my lips: no new taxes (= I promise there will be no new taxes).


    لب هایم را بخوانید: مالیات جدید نیست (= قول می دهم مالیات جدیدی وجود نداشته باشد).

  • They were smacking their lips at the thought of clinching the deal.


    آنها با فکر بستن قرارداد، لب های خود را به هم می زدند.

  • He was taught to keep a stiff upper lip and never to cry in public.


    به او آموزش داده شد که لب بالایی را سفت نگه دارد و هرگز در ملاء عام گریه نکند.

  • Their reaction contrasts sharply with the stiff upper lip of the English.


    واکنش آنها به شدت با لب بالایی سفت انگلیسی ها در تضاد است.

  • He bit his lip nervously, trying not to cry.


    با عصبانیت لبش را گاز گرفت و سعی کرد گریه نکند.

  • He licked his lips hungrily.


    با گرسنگی لب هایش را لیسید.

  • He nervously moistened his lips with his tongue.


    عصبی لب هایش را با زبانش خیس کرد.

  • His lips brushed her cheek.


    لب هایش روی گونه اش مسواک زد.

  • She had a fat lip and a black eye.


    لب چاق و چشم سیاهی داشت.

  • She has full pouty lips.


    او لب های پر و پف کرده ای دارد.

  • His lips curled contemptuously.


    لب هایش به طرز تحقیرآمیزی جمع شد.

  • She wiped her lips with the back of her hand.


    با پشت دست لب هایش را پاک کرد.

  • Their lips met and the kiss was soft.


    لب هایشان به هم رسید و بوسه نرم بود.

  • There was a slight smile on her lips.


    لبخند خفیفی روی لبانش بود.

  • She kissed me on the lips.


    لبهایم را بوسید.

  • He licked his lips.


    لب هایش را لیسید.

  • He had chocolate on his upper/lower lip.


    روی لب بالا/پایینش شکلات بود.

  • That's enough of your lip!


    بس است از لب تو!

synonyms - مترادف
  • labium


    لبیوم

  • labrum


    لابروم

  • chops


    ریز ریز کردن

  • kisser


    بوسنده

antonyms - متضاد
  • centreUK


    مرکز انگلستان

  • centerUS


    مرکز ایالات متحده


  • داخل

  • interior


    داخلی

  • kindness


    مهربانی


  • وسط


  • قلب


  • هسته

  • end


    پایان

  • mainland


    سرزمین اصلی


  • منطقه


  • قلمرو

  • torso


    بالاتنه


  • بازگشت


  • کل

  • rear


    عقب

  • extremity


    حد نهایی

  • midpoint


    نقطه میانی

  • midsection


    بخش میانی

  • halfway


    نیمه راه

  • hub


    هاب

  • midst


    نقطه مرکزی


  • مرحله وسط

  • halfway point


  • mid point


لغت پیشنهادی

suffrage

لغت پیشنهادی

snobs

لغت پیشنهادی

could