asleep
asleep - خواب
adjective - صفت
UK :
US :
خواب آور
خواب آلودگی
بی خوابی
خواب آلود
---
---
---
sleeping
خوابیدن
دست یا پایی که در خواب است برای مدت طولانی در یک وضعیت قرار داشته است، بنابراین شما نمی توانید آن را به درستی احساس کنید
خوابیدن یا بیدار نبودن
If your arm or leg is asleep it cannot feel anything because it has been in the same position for so long.
اگر دست یا پای شما خواب باشد، نمی تواند چیزی را احساس کند، زیرا مدت زیادی در همان وضعیت بوده است.
برای شروع به خوابیدن
If your arm or leg is asleep you have no feeling there because the flow of blood to that part has been reduced by being in the same position for too long.
اگر بازو یا پای شما خواب باشد، هیچ احساسی در آنجا ندارید زیرا جریان خون به آن قسمت با قرار گرفتن در همان وضعیت برای مدت طولانی کاهش یافته است.
ساعت 7:30، سلستین، در حالی که عرق میچکید، به تختی که استافورد هنوز در آن خواب عمیقی بود، بازگشت.
اما یک بار پشت واگن بودم و خوابم برد.
زیر پیراهنش دراز کشیده بود و خوابیده بود.
فکر کردن به غریبهای که شبها کنار تختهای ما ایستاده و او خوابیده، دیوانهاش میکرد.
او الکساندر وایت 69 ساله را که در آپارتمانی در طبقه اول پر از دود سنگین خوابیده بود بیدار کرد.
هر دو در لحظاتی خواب بودند.
کودک اکنون در خواب عمیقی فرو رفته بود و مژه های ریزش روی گونه های گرد شده بود.
کلی روی مبل خوابیده بود.
تا صبح نخوابید.
منتظر ماندم تا همگی به خواب عمیقی فرو رفتند (= خواب عمیق).
طفل در طبقه بالا کاملاً خوابیده بود (= عمیق خوابیده بود).
آنقدر خسته بود که پشت میزش خوابش برد.
مادرم پشت فرمان (= در حال رانندگی) خوابید و با درختی تصادف کرد.
وقتی به محل کارش رسید هنوز نیمه خواب بود (= کاملاً بیدار نبود).
پلیس او را در یک گاراژ در خواب یافت.
با تشدید بحران مالی، آنها در محل کار خواب بودند.
امیدواریم رگولاتورها پشت فرمان نخوابند.
کسی باید روی سوئیچ خواب بوده باشد تا این اتفاق بیفتد.
از دیدن بیدارت متعجبم - ده دقیقه پیش تو به سرعت/صدا (= کاملا) خواب بودی.
من تازه بیدار شدم و هنوز نیمه خوابم (= کاملاً بیدار نیستم).
به محض برخورد سرم به بالش خوابم برد.
هنگام تماشای تلویزیون به خواب رفتم (= شروع به خوابیدن کردم).
من تلفن را نشنیدم - من سریع/خوب خواب بودم (= خواب بودم و به راحتی بیدار نمی شدم).
napping
چرت زدن
sleeping
خوابیدن
slumbering
خوابیده
dormant
استراحت كردن
dozing
به کما رفته
resting
گربه خواری
snoozing
سریع خوابیده
comatose
لگد زدن
reposing
صدای خواب
catnapping
به هم ریخته
drowsing
سقوط کرد
رویا پردازی
kipping
مسطح
خواب زمستانی
conked
غیر فعال
crashed
بی اثر
crashed out
بیرون
dreaming
خرناس
flat-out
خواب آلود
hibernating
ناخودآگاه
inactive
پوسته پوسته شدن
inert
چشم بسته شدن
در سرزمین رویایی
snoring
در آرامش
somnolent
از سرما
unconscious
flaked out
getting shut-eye
in dreamland
in repose
awake
بیدار
sleepless
بی خوابی
wakeful
کاملا بیدار
wide-awake
هشدار
alert
توجه
attentive
هوشیار، آگاه
conscious
برانگیخته
roused
بالا
بی قرار
insomniac
مراقب
restless
مختل
unsleeping
بدون خواب
watchful
فعال
insomnolent
بیدار شدن
disturbed
آگاه
wide awake
بیدار شد
هم زدن
پاسخگو
waking
نخوابیدن
unsettled
خواب نیست
awakened
cognizant
stirring
responsive
not sleeping