belay

base info - اطلاعات اولیه

belay - رد کردن

verb - فعل

/bɪˈleɪ/

UK :

/ˈbiːleɪ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [belay] در گوگل
description - توضیح
  • to make someone who is climbing a mountain etc safe by attaching a rope to them and to a rock


    با بستن طناب به آنها و به صخره، کسی را که در حال بالا رفتن از کوه و غیره است ایمن کنید

  • to control a rope that a climber is attached to and keep it tight so that if the climber falls, they do not fall very far


    برای کنترل طنابی که کوهنورد به آن وصل است و محکم نگه داشتن آن، به طوری که اگر کوهنورد سقوط کرد، خیلی دور نیفتد.

  • to make a climber safe with a rope that has been fixed at a particular point


    ساختن یک کوهنورد با طنابی که در نقطه خاصی ثابت شده است

  • a place where a climbing rope is or can be fixed


    مکانی که طناب کوهنوردی در آن قرار دارد یا می توان آن را ثابت کرد

  • an act of fixing a climbing rope


    عمل تعمیر طناب کوهنوردی

  • There are good nuts here and it used to be traditional to belay at this point.


    آجیل های خوبی در اینجا وجود دارد و قبلاً در این نقطه به صورت سنتی می پزند.

  • It is possible to belay here but much better to continue.


    امکان تأخیر در اینجا وجود دارد، اما بهتر است ادامه دهید.

  • It should be possible on subsequent ascents to belay on Aries.


    در صعودهای بعدی باید بتوان روی برج حمل را عقب انداخت.

  • But my inability to belay or take the lead soon became obvious.


    اما ناتوانی من در تأخیر یا رهبری به زودی آشکار شد.

example - مثال
  • Belay that order.


    این دستور را به تاخیر بیندازید.

  • The leader will then belay and instruct the second climber to follow.


    رهبر سپس معطل می شود و به دومین کوهنورد دستور می دهد که دنبال کند.

  • The knot would let Jim belay himself.


    این گره به جیم اجازه می‌داد خودش را نگه دارد.

  • To the right a tree stump offers a belay.


    در سمت راست، یک کنده درخت یک تله را ارائه می دهد.

  • You may need several belays.


    ممکن است به چندین لنگه نیاز داشته باشید.

synonyms - مترادف
  • cease


    دست کشیدن

  • end


    پایان

  • halt


    مکث


  • ترک کردن

  • cancel


    لغو


  • دستگیری


  • بررسی


  • اقامت کردن

  • stall


    غرفه

  • call a halt to


    تماس بگیرید


  • متوقف کردن

  • bring to a standstill


    را به بن بست برساند


  • قطع کردن

  • discontinue


    رها کردن


  • بیخیال شو


  • اخراج کردن


  • تمام کردن

  • desist


    دست برداشتن از


  • واگذار کردن


  • خودداری از


  • نتیجه گرفتن


  • ضربه زدن

  • refrain from


    تعلیق کند


  • بسته کردن


  • بسته بندی کردن

  • suspend


    دست کشیدن از


  • می توان


  • desist from


  • can



antonyms - متضاد

  • پیشرفت


  • اجازه


  • شروع

  • commence


    آغاز شود


  • ادامه هید

  • go


    برو


  • کمک


  • مجوز


  • شروع کنید

  • restart


    راه اندازی مجدد

  • persist


    اصرار ورزیدن

  • initiate


    آغازکردن


  • صبر کن


  • ايجاد كردن


  • خرس


  • ادامه دادن


  • ادامه


  • باز کن


  • رهایی


  • تایید کنید


  • تشويق كردن


  • رایگان


  • نگاه داشتن


  • کامل


  • رها کردن

  • persevere


    استقامت کن

  • do


    انجام دادن

  • inaugurate


    افتتاح

  • instigate


    تحریک کردن


  • معرفی کنید

  • use


    استفاده کنید

لغت پیشنهادی

slap

لغت پیشنهادی

length

لغت پیشنهادی

billboards