rapid

base info - اطلاعات اولیه

rapid - سریع

adjective - صفت

/ˈræpɪd/

UK :

/ˈræpɪd/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [rapid] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • rapid change/expansion/growth/development


    تغییر/گسترش/رشد/توسعه سریع

  • a rapid rise/increase/decline in sales


    افزایش/افزایش/کاهش سریع فروش

  • The patient made a rapid recovery.


    بیمار به سرعت بهبود یافت.

  • a rapid pulse/heartbeat


    نبض / ضربان قلب سریع

  • The guard fired four shots in rapid succession.


    نگهبان به سرعت چهار گلوله شلیک کرد.

  • Work proceeded at a rapid pace.


    کار با سرعتی سریع پیش رفت.

  • The disease is spreading at a rapid rate.


    این بیماری با سرعت زیادی در حال گسترش است.


  • ما سخت تلاش می کنیم تا به درخواست ها پاسخ سریع ارائه دهیم.

  • Rapid economic growth pushed unemployment to relatively low levels.


    رشد سریع اقتصادی بیکاری را به سطوح نسبتاً پایین رساند.

  • a swift decision


    یک تصمیم سریع

  • The government took swift action.


    دولت اقدامات سریعی انجام داد.

  • a speedy recovery.


    بهبودی سریع

  • The 1990s were a period of rapid change/growth.


    دهه 1990 دوره تغییر/رشد سریع بود.

  • I was startled by a rapid movement to my left.


    با حرکت سریعی که به سمت چپم حرکت می کرد، وحشت زده شدم.

  • His response to the accusation was rapid.


    پاسخ او به این اتهام سریع بود.


  • رشد سریع

  • There’s been rapid change in China.


    تغییرات سریعی در چین رخ داده است.

  • We kept up a rapid pace.


    ما به سرعت ادامه دادیم.

  • Males grow more rapidly than females.


    نرها سریعتر از ماده ها رشد می کنند.

synonyms - مترادف

  • سریع


  • عجولانه

  • swift


    سرسام آور

  • speedy


    ناوگان

  • brisk


    رعد و برق

  • hasty


    تنبل

  • breakneck


    تند

  • fleet


    پر سر و صدا

  • lightning


    پرواز کردن

  • nippy


    تاول زدن

  • snappy


    گردباد

  • zippy


    تاختن

  • flying


    سر و صدا کردن

  • blistering


    سرگیجه

  • whirlwind


    داغ

  • galloping


    بی نفس

  • rattling


    تقسیم کردن

  • dizzy


    شتاب گرفت

  • hot


    شهاب سنگی

  • breathless


    زنده

  • splitting


    دمدمی مزاج

  • accelerated


    یک شبه

  • meteoric


    چابک

  • lively


    فعال

  • mercurial


    تیز

  • overnight


    سریع شد

  • agile


    ناوگان پا



  • quickened


  • fleet-footed


antonyms - متضاد

  • آهسته. تدریجی

  • leisurely


    با فراغت

  • unhurried


    بدون عجله

  • gradual


    تدریجی

  • laboredUS


    laboredUS

  • labouredUK


    در انگلستان کار کرد

  • measured


    اندازه گیری شده


  • ثابت


  • در حد متوسط

  • sluggish


    تنبل

  • ponderous


    سنگین

  • unrushed


    بی عجله


  • راحت

  • languishing


    از بین رفتن

  • sedate


    آرام بخش

  • plodding


    سرازیر شدن

  • lowly


    پست


  • ضعیف


  • طولانی

  • long-drawn-out


    طولانی کشیده شده

  • lengthy


    طولانی مدت

  • prolonged


    لاک پشت مانند

  • tortoise-like


    درنگ

  • lingering


    سربی

  • lead-footed


    در نظر گرفته شده

  • considered


    محتاط

  • cautious


    محتاط، معقول

  • prudent


    محاسبه شد

  • calculated


    حساب شده

  • deliberate


    انتظار می رود

  • expected


لغت پیشنهادی

fast

لغت پیشنهادی

complainer

لغت پیشنهادی

thinkers