bazaar

base info - اطلاعات اولیه

bazaar - بازار

noun - اسم

/bəˈzɑːr/

UK :

/bəˈzɑː(r)/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bazaar] در گوگل
description - توضیح

  • بازار یا منطقه ای که در آن مغازه های کوچک زیادی وجود دارد، به خصوص در هند یا خاورمیانه


  • موقعیتی که افراد زیادی برای جمع آوری پول برای یک هدف خوب چیزهای مختلف می فروشند


  • یک بازار، به ویژه در هند، شمال آفریقا، یا خاورمیانه

  • a place where things are bought and sold in a disorganized or unofficial way


    مکانی که در آن چیزها به صورت نامرتب یا غیررسمی خرید و فروش می شوند

  • an area of small shops and people selling things, especially in West and South Asia, or any group of small shops or people selling goods of the same type


    منطقه ای از مغازه های کوچک و افرادی که اجناس می فروشند، به ویژه در غرب و جنوب آسیا، یا هر گروهی از مغازه های کوچک یا افرادی که کالاهای مشابه را می فروشند.


  • رویدادی که در آن مردم چیزهایی می فروشند تا پول جمع کنند، به ویژه برای سازمانی که به افراد دیگر کمک می کند

  • an open market where people sell things, or any group of small shops or people selling goods


    یک بازار آزاد که در آن مردم چیزهایی می فروشند، یا هر گروهی از مغازه های کوچک یا افرادی که کالا می فروشند


  • بازار همچنین رویدادی است که در آن افراد برای جمع آوری پول برای یک سازمان، مانند مدرسه یا بیمارستان، چیزهایی می فروشند

  • an area of small shops and people selling things, especially in South Asia, North Africa, or the Middle East


    منطقه ای از مغازه های کوچک و افرادی که اجناس می فروشند، به ویژه در جنوب آسیا، شمال آفریقا، یا خاورمیانه

  • Harte and his stable of writers saw California as a nexus, with San Francisco as its central bazaar.


    هارت و اصطبل نویسندگانش کالیفرنیا را به عنوان یک پیوند و سانفرانسیسکو به عنوان بازار مرکزی آن می دیدند.

  • I visited the underground cisterns. spent hours in the covered bazaar and a whole morning among the treasures of the Seraglio.


    من از آب انبارهای زیرزمینی بازدید کردم. ساعت ها در بازار سرپوشیده و یک صبح کامل را در میان گنجینه های سراگلیو گذراند.

  • Now in a healthy exercise of democracy and the idea bazaar, the tower of economic doctrine is quivering.


    اکنون، در اجرای سالم دموکراسی و بازار ایده، برج دکترین اقتصادی می لرزد.

  • A few minutes later in the nearby bazaar, some one taps the visitor on the shoulder offering tea and conversation.


    چند دقیقه بعد در بازار نزدیک، یکی روی شانه بازدیدکننده می‌زند و چای می‌دهد و گفتگو می‌کند.

  • But to sit around in a house organising bazaars, having my hair done, that sort of thing?


    اما اینکه در یک خانه بنشینم، بازارها را سازماندهی کنم، موهایم را مرتب کنم، چنین چیزهایی؟

  • It was only partly the men he had out on the streets and in the bazaars, the special agents like Georgiades.


    این فقط تا حدی مردانی بودند که او در خیابان ها و بازارها داشت، مأموران ویژه ای مانند جورجیادس.


  • پنجره ای هست که می نشینم و به بازار نگاه می کنم.

example - مثال
  • rugs on sale in the Turkish bazaars


    فروش فرش در بازارهای ترکیه

  • Why not visit the local bustling bazaar and the Kashmir carpet factory?


    چرا از بازار شلوغ محلی و کارخانه فرش کشمیر دیدن نمی کنید؟

  • She got it at the church bazaar.


    او آن را در بازار کلیسا دریافت کرد.

  • The Scouts are having a bazaar on Saturday.


    پیشاهنگان شنبه بازار دارند.

  • a Christmas bazaar


    یک بازار کریسمس

  • Our school is having its springtime bazaar next Saturday.


    مدرسه ما شنبه هفته آینده بازار بهاری خود را دارد.

  • There are several historic bazaars in the city together with many ultra-modern shopping malls.


    چندین بازار تاریخی به همراه بسیاری از مراکز خرید فوق مدرن در این شهر وجود دارد.

synonyms - مترادف

  • بازار

  • mart


    مارت


  • نمایشگاه

  • marketplace


    تبادل


  • بازار دستفروشی

  • souk


    محل بازار

  • flea market


    بازار آزاد


  • آگورا


  • سوق

  • agora


    بازار سرپوشیده

  • souq


    بازار روباز

  • covered market


    میدان

  • open-air market


    مربع

  • piazza


    انجمن

  • plaza


    فروش


  • امپریوم

  • forum



  • emporium


  • indoor market


antonyms - متضاد

  • بدهی


  • نیاز

لغت پیشنهادی

admonitions

لغت پیشنهادی

basketful

لغت پیشنهادی

consented