incomplete

base info - اطلاعات اولیه

incomplete - ناقص

adjective - صفت

/ˌɪnkəmˈpliːt/

UK :

/ˌɪnkəmˈpliːt/

US :

family - خانواده
completion
تکمیل
complete
کامل
completely
به صورت کامل
google image
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [incomplete] در گوگل
description - توضیح

  • نداشتن همه چیزهایی که باید وجود داشته باشد یا کاملاً تمام نشده است


  • نمره ای که به دانش آموزان مدرسه یا کالج داده می شود زمانی که آنها تمام کار یک دوره را کامل نکرده باشند

  • not having some parts, or not finished


    نداشتن برخی از قطعات، یا تکمیل نشده است

  • a mark usually temporary received when some of the work for a class has not been finished


    یک علامت، معمولاً موقت، زمانی که برخی از کارهای یک کلاس تمام نشده است، دریافت می شود

  • lacking some parts, or not finished


    فاقد برخی از قطعات، یا تکمیل نشده است

  • None the less the success of this program was incomplete.


    با این حال، موفقیت این برنامه ناقص بود.

  • Historical records for this time are incomplete.


    اسناد تاریخی برای این زمان ناقص است.

  • The excavation of the tunnel is still incomplete.


    حفاری تونل هنوز ناقص است.

  • The database is also obviously incomplete, being little more than a list of fields for you to fill in.


    پایگاه داده نیز به وضوح ناقص است، و کمی بیشتر از یک لیست از فیلدهایی است که باید آنها را پر کنید.

  • incomplete drawings


    نقشه های ناقص

  • To date £6.7 million has been spent on two incomplete ferry terminals at Gills Bay and Burwick.


    تا به امروز 6.7 میلیون پوند برای دو پایانه کشتی ناقص در خلیج گیلز و بورویک هزینه شده است.

  • Current data on which regulatory decisions are based, because they are incomplete, give an imprecise estimate of risk.


    داده های فعلی که تصمیمات نظارتی بر اساس آنها است، به دلیل ناقص بودن آنها، تخمین نادرستی از ریسک را ارائه می دهد.

  • Superficial shortcuts result in incomplete healing.


    میانبرهای سطحی باعث بهبودی ناقص می شود.

  • Incomplete historical records have made the investigation more difficult.


    سوابق تاریخی ناقص تحقیق را دشوارتر کرده است.

  • an incomplete job application


    یک درخواست شغلی ناقص

  • Midway through the second quarter Steve Young aggravated his groin while running toward the sideline and throwing an incomplete pass.


    در اواسط کوارتر دوم، استیو یانگ هنگام دویدن به سمت خط کناری و پرتاب یک پاس ناقص، کشاله ران خود را تشدید کرد.

  • Democrats said the McCollum-Zeliff charges were an incomplete sneak preview of conclusions expected when their committees have completed a full report.


    دموکرات‌ها گفتند که اتهامات مک‌کولوم-زلیف یک پیش‌نمایش مخفیانه ناقص از نتیجه‌گیری است که پس از تکمیل گزارش کامل کمیته‌های آنها انتظار می‌رود.

  • While incomplete, the steps that were taken laid the foundation for Workplace 2000.


    در حالی که ناقص بود، گام هایی که برداشته شد پایه و اساس Workplace 2000 را گذاشت.

  • For many a good meal is incomplete without a fine wine.


    برای بسیاری، یک وعده غذایی خوب بدون شراب خوب ناقص است.

example - مثال
  • an incomplete set of figures


    مجموعه ای ناقص از ارقام

  • Spoken language contains many incomplete sentences.


    زبان گفتاری شامل بسیاری از جملات ناقص است.

  • Our holiday would be incomplete without some time on the tennis courts.


    تعطیلات ما بدون حضور در زمین های تنیس ناقص خواهد بود.

  • Her collection remained incomplete.


    مجموعه او ناقص ماند.

  • The building was left incomplete.


    ساختمان ناتمام رها شد.

  • The police acted on incomplete information.


    پلیس با اطلاعات ناقص اقدام کرد.

  • The data was incomplete.


    داده ها ناقص بود.

  • The statistics only provide an incomplete picture.


    آمار فقط یک تصویر ناقص ارائه می دهد.

  • The decision was based on incomplete or inaccurate information.


    این تصمیم بر اساس اطلاعات ناقص یا نادرست بود.

  • The building is still incomplete.


    ساختمان هنوز ناتمام است.

  • He failed to hand in his term paper so he got an incomplete for the course.


    او نتوانست مقاله ترم خود را تحویل دهد، بنابراین یک دوره ناقص دریافت کرد.

  • The polls have closed but the results of the election are still incomplete.


    صندوق های رای بسته شده اما نتایج انتخابات هنوز ناقص است.

synonyms - مترادف
  • partial


    جزئي

  • fragmentary


    تکه تکه

  • fragmental


    خرد شده

  • scrappy


    نیم


  • کسری

  • fractional


    تکه تکه شده

  • fragmented


    بخش


  • ناکافی

  • insufficient


    خواستن

  • wanting


    فاقد

  • lacking


    شکسته شده


  • نیمه راه

  • halfway


    محصور

  • restricted


    خلاصه شده

  • abridged


    واجد شرایط

  • qualified


    کوتاه


  • کوتاه شده است

  • shortened


    انجام نشده

  • undone


    ناتمام

  • unaccomplished


    اجرا نشده

  • unexecuted


    محدود شده است

  • curtailed


    از هم گسیخته

  • disjointed


    تخليه شده است

  • expurgated


    نیمه تمام

  • inchoate


    meagreUK

  • meagreUK


    ناچیز ایالات متحده

  • meagerUS


    تکه تکه کاری

  • patchwork


    غیر کل

  • patchy


    نیم پای

  • unwhole


  • half-pie


antonyms - متضاد
  • accomplished


    انجام شده است


  • کامل

  • developed


    توسعه یافته

  • finished


    تمام شده


  • پر شده


  • متحد شده است

  • unified


    کل


  • کافی است


  • کافی

  • ample


    جمع


  • از A تا Z


  • ترکیب شده


  • جمعی

  • from A to Z


    متحد

  • united


    مرتبط

  • combined


    ملحق شد


  • ادغام شده است

  • allied


    تعاونی

  • linked


    تلفیقی

  • joined


    ادغام شده

  • amalgamated


    یکپارچه

  • cooperative


    تقسیم نشده

  • consolidated


    منسجم

  • pooled


    وابسته

  • integrated


    گنجانده شده است

  • undivided


    لیگ شده

  • cohesive


    ذوب شده

  • affiliated


  • incorporated


  • leagued


  • fused


لغت پیشنهادی

riot

لغت پیشنهادی

assess

لغت پیشنهادی

buffing