motivate

base info - اطلاعات اولیه

motivate - ایجاد انگیزه

verb - فعل

/ˈməʊtɪveɪt/

UK :

/ˈməʊtɪveɪt/

US :

family - خانواده
motive
انگیزه
motivation
با انگیزه
motivated
انگیزشی
motivational
بی انگیزه
motiveless
---
google image
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [motivate] در گوگل
description - توضیح

  • دلیلی شدن برای انجام کاری


  • وادار کردن کسی بخواهد به چیزی برسد و او را برای انجام این کار به سختی کار کند


  • برای تشویق کسی و ایجاد تمایل به کار سخت


  • وادار کردن کسی به رفتار خاصی


  • وادار کردن کسی به انجام کاری خوب


  • کسی را مشتاق انجام کاری کردن

  • to influence someone's behaviour in a particular way


    تحت تأثیر قرار دادن رفتار کسی به روشی خاص

  • It's frustration that motivates babies to learn to walk.


    این ناامیدی است که به نوزادان انگیزه می دهد تا راه رفتن را یاد بگیرند.

  • It's often more difficult to motivate boys than girls.


    ایجاد انگیزه در پسرها اغلب دشوارتر از دختران است.

  • He was motivated by a desire to help his fellow man.


    انگیزه او برای کمک به همنوعانش بود.

  • Many in the Asian community feel that the police actions were motivated by racial bias.


    بسیاری در جامعه آسیایی احساس می کنند که اقدامات پلیس با انگیزه تعصب نژادی بوده است.

  • Not all people are motivated by self-interest.


    انگیزه همه افراد منافع شخصی نیست.

  • Ironically, it was the fear of congressional action against noncitizens that had finally motivated him to apply for citizenship.


    از قضا، ترس از اقدام کنگره علیه غیرشهروندان بود که در نهایت انگیزه او را برای درخواست شهروندی ایجاد کرد.

  • It was abhorrence of waste of any kind of resource that motivated him.


    این انزجار از هدر دادن هر نوع منبعی بود که او را برانگیخت.

  • It may even motivate his crowd.


    حتی ممکن است در جمعیت او انگیزه ایجاد کند.

  • Haguellar had successfully used the Davis Cup carrot to motivate his lower ranked players.


    هاگلار با موفقیت از هویج دیویس کاپ برای ایجاد انگیزه در بازیکنان رده پایین تر خود استفاده کرده بود.

  • Every good teacher knows that criticism does not motivate learners.


    هر معلم خوبی می داند که انتقاد به یادگیرندگان انگیزه نمی دهد.

  • To motivate others to implement their decisions, they need strong leadership qualities.


    برای ایجاد انگیزه در دیگران برای اجرای تصمیماتشان، آنها به ویژگی های رهبری قوی نیاز دارند.

  • I don't know what motivates people to commit such crimes.


    نمی دانم چه انگیزه ای باعث می شود مردم مرتکب چنین جنایاتی شوند.

  • What can we do to motivate the players?


    برای ایجاد انگیزه در بازیکنان چه کنیم؟

  • Only one third of workers said their supervisors know what motivates them to do their best work.


    فقط یک سوم از کارگران گفتند که سرپرستان آنها می دانند چه چیزی آنها را برای انجام بهترین کارشان انگیزه می دهد.

  • Whatever motivates you is most likely to motivate your people too.


    هر چیزی که به شما انگیزه می دهد به احتمال زیاد به افرادتان نیز انگیزه می دهد.

example - مثال
  • What motivates people to carry out such attacks?


    انگیزه مردم برای انجام چنین حملاتی چیست؟

  • He is motivated entirely by self-interest.


    انگیزه او کاملاً منفعت شخصی است.

  • She's very good at motivating her students.


    او در ایجاد انگیزه در شاگردانش بسیار خوب است.

  • His greatest quality is the way he motivates his team.


    بهترین ویژگی او روشی است که به تیمش انگیزه می دهد.

  • The plan is designed to motivate employees to work more efficiently.


    این طرح برای ایجاد انگیزه در کارکنان برای کار موثرتر طراحی شده است.

  • Please motivate your answer to question 5.


    لطفاً برای پاسخ به سوال 5 انگیزه دهید.

  • He was motivated to join the union because he objected to the new contract.


    او به دلیل مخالفت با قرارداد جدید انگیزه پیوستن به اتحادیه را داشت.

  • We created the conditions whereby the child is motivated to speak.


    ما شرایطی را ایجاد کردیم که کودک انگیزه صحبت کردن را داشته باشد.

  • Like so many people he's motivated by greed.


    او نیز مانند بسیاری از افراد، از طمع انگیزه دارد.

  • He is genuinely motivated by a desire to help people.


    او واقعاً با میل به کمک به مردم انگیزه دارد.

  • Teaching is all about motivating people to learn.


    آموزش همه چیز در مورد ایجاد انگیزه در افراد برای یادگیری است.

  • She managed to motivate staff to work together after the merger.


    او پس از ادغام توانست کارکنان را برای همکاری با یکدیگر ترغیب کند.

  • He was motivated by greed.


    انگیزه او طمع بود.

  • All these decisions were commercially motivated


    همه این تصمیمات با انگیزه تجاری بود

synonyms - مترادف

  • الهام بخشیدن

  • stimulate


    تحریک


  • هم بزنید

  • arouse


    برانگیختن

  • enthuse


    مشتاق

  • galvaniseUK


    گالوانیزه انگلستان

  • galvanizeUS


    گالوانیزه ایالات متحده

  • impel


    وادار کردن


  • تاثیر گذاشتن

  • incite


    تحریک کردن


  • نفوذ

  • envigorateUK


    EnvigorateUK

  • invigorateUS


    نیروبخش ایالات متحده


  • حرکت


  • متقاعد کردن

  • animate


    جان دادن

  • dispose


    در معرض قرار دادن


  • راندن


  • تشويق كردن

  • energiseUK


    energiseUK

  • energizeUS


    energizeUS

  • excite


    incentiviseUK

  • incentiviseUK


    مشوق ایالات متحده

  • incentivizeUS


    instillUS

  • instigate


    instilUK

  • instillUS


    سریع

  • instilUK


    بیدار کردن


  • provoke


  • rouse


  • spur


antonyms - متضاد
  • demotivate


    بی انگیزه کردن

  • deter


    بازداشتن

  • discourage


    دلسرد کردن

  • dissuade


    منصرف کردن

  • avert


    جلوگیری کند

  • hinder


    مانع شود


  • جلوگیری کردن

  • impede


    مانع

  • obstruct


    خنثی کردن

  • thwart


    مخالفت کردن

  • disadvise


    توهین کردن

  • forfend


    نگاه داشتن


  • خلع ید

  • dehort


    ناامید کردن

  • dishearten


    ممنوع کرده است

  • prohibit


    متوقف کردن


  • مسدود کردن


  • منحرف کردن

  • divert


    دلهره آور

  • daunt


    دلسرد، ناامید

  • dispirit


    محدود کردن

  • curb


    فویل

  • foil


    ترساندن

  • intimidate


    مهار کردن

  • restrain


    دستگیری


  • مکث

  • halt


    تضعیف روحیه انگلستان

  • preclude


    ایالات متحده را تضعیف کرد

  • demoraliseUK


    جلوگيري كردن

  • demoralizeUS


  • forestall


لغت پیشنهادی

appraisal

لغت پیشنهادی

playthings

لغت پیشنهادی

lighted