frustration

base info - اطلاعات اولیه

frustration - نا امیدی

noun - اسم

/frʌˈstreɪʃn/

UK :

/frʌˈstreɪʃn/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [frustration] در گوگل
description - توضیح
  • the feeling of being annoyed, upset, or impatient, because you cannot control or change a situation or achieve something


    احساس ناراحتی، ناراحتی یا بی حوصلگی، زیرا نمی توانید موقعیتی را کنترل یا تغییر دهید، یا به چیزی دست یابید.

  • the fact of being prevented from achieving what you are trying to achieve


    این واقعیت است که از دستیابی به آنچه می خواهید به دست آورید منع می شوید


  • احساس آزرده شدن یا اعتماد به نفس کمتر به دلیل اینکه نمی توانید به آنچه می خواهید برسید یا چیزی که این احساس را در شما ایجاد می کند

  • the fact that something prevents plans or efforts from being successful


    این واقعیت که چیزی مانع از موفقیت برنامه ها یا تلاش ها می شود

  • disappointment or discouragement, or a discouraging situation


    ناامیدی یا دلسردی یا وضعیت دلسرد کننده

  • the act of preventing something from being achieved


    عمل جلوگیری از دستیابی به چیزی


  • خواندن کتاب بدون در میان گذاشتن خشم و ناامیدی او یا احساس عشق او به فضاهای باز دشوار است.

  • Then he was kicking, frightened yet enraged, eyes blurred with the tears of his own anger and frustration.


    سپس لگد می زد، ترسیده و در عین حال عصبانی، چشمانی که از اشک های خشم و ناامیدی خود تار شده بود.


  • در طول زمان، مردم خشم و ناامیدی خود را به درون معطوف کرده اند.

  • Students have spoken of their growing frustration with school administrators.


    دانش آموزان از ناامیدی فزاینده خود از مدیران مدرسه صحبت کرده اند.

  • In the end she threw her pencil across the room in frustration then paced over to the window.


    در پایان، مدادش را با ناراحتی در اتاق پرتاب کرد، سپس به سمت پنجره رفت.

  • A strip stuck to the underside of the rule worked beautifully: no more slipping, frustration or wasted tiles!


    نوار چسبیده به قسمت زیرین قانون به زیبایی کار می کرد: دیگر از لیز خوردن، ناامیدی یا هدر رفتن کاشی خبری نیست!


  • به اطراف اتاق نگاه کرد و احساس کرد که ناامیدی و عصبانیت در درونش شکل گرفته است.

  • Showbusiness gave the youngster a chance to escape into another world away from the frustrations of an unsettled childhood.


    تجارت نمایشی به جوان این فرصت را داد تا به دنیایی دیگر فرار کند، به دور از ناامیدی های دوران کودکی ناآرام.

  • Poetry helps me express some of the frustrations I feel.


    شعر به من کمک می کند تا برخی از ناامیدی هایی را که احساس می کنم بیان کنم.

  • The discussion sessions help patients deal with some of the frustrations they may be feeling.


    جلسات بحث به بیماران کمک می کند تا با برخی از ناامیدی هایی که ممکن است احساس کنند مقابله کنند.

example - مثال
  • Dave thumped the table in frustration.


    دیو با ناراحتی روی میز کوبید.


  • او نتوانست ناامیدی ناشی از کمک نکردن را تحمل کند.


  • ناامیدی جنسی

  • Every job has its difficulties and frustrations.


    هر شغلی سختی ها و ناامیدی های خود را دارد.

  • She took out her frustrations on the children.


    او ناراحتی هایش را روی بچه ها کشید.

  • My biggest frustration was not having enough time.


    بزرگترین ناراحتی من نداشتن زمان کافی بود.

  • the frustration of all his ambitions


    ناامیدی از همه جاه طلبی های او

  • He took his pent-up frustration out on his family.


    او ناامیدی فروخورده خود را از خانواده اش بیرون آورد.

  • He was still seething with angry frustration.


    او هنوز از ناراحتی خشمگین می جوشید.

  • I agree that we are accomplishing nothing at the moment and I share your frustration.


    من موافقم که ما در حال حاضر هیچ کاری انجام نمی دهیم، و من هم در ناامیدی شما شریک هستم.

  • I could have wept with frustration.


    می توانستم از ناراحتی گریه کنم.

  • I was crying out of frustration.


    از ناراحتی گریه می کردم.

  • I sensed frustration in her voice.


    ناامیدی را در صدایش حس کردم.

  • Many have expressed frustration at the delays.


    بسیاری از تأخیرها ابراز ناامیدی کرده اند.

  • There were tears of frustration in her eyes.


    اشک ناراحتی در چشمانش حلقه زده بود.

  • These petty rules can lead to frustration and anger.


    این قوانین کوچک می تواند منجر به ناامیدی و عصبانیت شود.

  • They're showing frustration over the lack of progress.


    آنها ناامیدی از عدم پیشرفت را نشان می دهند.

  • their frustration with bureaucracy


    ناامیدی آنها از بوروکراسی


  • می توانستم ناراحتی او را از اینکه نمی تواند کمک کند احساس کنم.

  • This job has more than its fair share of frustrations.


    این شغل بیش از سهم خود ناامیدی دارد.

  • He finally quit in frustration.


    بالاخره با ناامیدی کنار رفت.

  • The teacher confirmed widespread frustration with the lack of up-to-date textbooks.


    معلم ناامیدی گسترده از نبود کتاب های درسی به روز را تأیید کرد.

  • You have to learn to cope with these frustrations.


    شما باید یاد بگیرید که با این ناامیدی ها کنار بیایید.

  • Our efforts to get funding to save the lighthouse met with frustration.


    تلاش‌های ما برای دریافت بودجه برای نجات فانوس دریایی با ناامیدی مواجه شد.

synonyms - مترادف
  • annoyance


    مزاحمت

  • exasperation


    عصبانیت

  • irritation


    تحریک

  • disappointment


    ناامیدی

  • vexation


    ناراحتی

  • resentment


    رنجش

  • aggravation


    تشدید

  • dissatisfaction


    نارضایتی

  • aggro


    aggro


  • خشم

  • bitterness


    تلخی


  • زحمت

  • botheration


    افسردگی


  • دلسردی

  • discouragement


    نا امیدی

  • disheartenment


    غم و اندوه

  • dismay


    پیپ

  • dispiritedness


    شکایت

  • grief


    خستگی

  • letdown


    انزجار

  • pip


  • discontent


  • discontentment


  • grievance


  • chagrin


  • disgruntlement


  • infuriation


  • weariness


  • displeasure


  • disquiet


  • pique


antonyms - متضاد

  • رضایت

  • contentedness


    قناعت

  • contentment


    لذت بسیار

  • gratification


    تشویق

  • delight


    شادی

  • encouragement


    لذت

  • happiness


    جایزه

  • joy


    نشاط


  • غرور

  • reward


    لذت بردن

  • cheerfulness


    راحتی

  • gladness


    دلپذیری

  • glee


    توجیه


  • محتوا

  • relish


    زیاده خواهی


  • خودکشی

  • delectation


    خود محتوا

  • vindication


    رضایت از خود


  • سهولت

  • enjoyment


    کمک

  • indulgence


    مزیت - فایده - سود - منفعت

  • smugness


    آرام

  • self-content


    آرامش

  • self-satisfaction


    صلح




  • aid


  • calm


  • calmness



لغت پیشنهادی

apologizing

لغت پیشنهادی

pink

لغت پیشنهادی

springer