misplaced
misplaced - نابجا
adjective - صفت
UK :
US :
misplaced feelings of trust love etc are wrong and unsuitable, because the person that you have these feelings for does not deserve them
احساسات نابجای اعتماد، عشق و غیره اشتباه و نامناسب هستند، زیرا شخصی که شما این احساسات را نسبت به او دارید، لیاقت آن را ندارد.
به سمت کسی یا چیزی به اشتباه یا به گونه ای که قضاوت خوبی نشان نمی دهد
به دلایل اشتباه به سمت کسی یا چیزی هدایت می شود
از نظر تئوری و تجربی این تاکید نابجاست.
اگر بانکها ترجیح میدهند در این راه وسوسه نشوند، توسل به وظیفه مدنی آنها بیجا است.
In such a situation I suggest faith becomes blind belief becomes credulous and trust becomes misplaced.
در چنین شرایطی، من پیشنهاد میکنم ایمان کور میشود، باور زودباور میشود و اعتماد نابجا میشود.
تأکید لیبرال ها بر مشکلات روانی رادیکال ها نابجا به نظر می رسد.
اما این تصور که شما باید فیلم اصلی را ببینید نابجا و قدیمی است.
The misplaced bonhomie, the unchecked schoolboy enthusiasm that Edward distrusted in him was tightly reined.
بانوی نابجا، شور و شوق بیسابقه دانشآموزی که ادوارد به او بیاعتماد بود، به شدت مهار شد.
Richards said, with misplaced confidence that the ship was 'unsinkable'.
ریچاردز با اطمینان نابجا گفت که کشتی غرق نشدنی است.
I only ask because you may miss a rare opportunity to improve you life in April, due to misplaced prejudice.
من فقط می پرسم زیرا ممکن است فرصت نادری را برای بهبود زندگی خود در ماه آوریل به دلیل تعصب نابجا از دست بدهید.
Despite her doubts, she supported the new legislation out of a misplaced sense of loyalty to the leadership.
علیرغم تردیدهایش، او به دلیل احساس نابجای وفاداری به رهبری از قانون جدید حمایت کرد.
این دورنمای نابجا با انبوهی از نامهای اشرافی در میان میآید.
کودکان باید در برابر اعتماد نابجای غریبه ها هشدار داده شوند.
گمان میکنم تقصیر اصلی او اعتماد نابجا بود، نه جرم واقعی.
misplaced confidence/optimism/fear
اعتماد به نفس/خوش بینی/ترس نابجا
او تلاش نابجا برای آشتی انجام داد.
His optimism proved sadly misplaced.
خوش بینی او متأسفانه نادرست بود.
misplaced loyalty
وفاداری نابجا
misplaced loyalty/trust
وفاداری/اعتماد نابجا
متاسفم، اما اعتماد شما به توانایی های من نابجاست.
زندگی مشترک آنها پر از اعتماد نابجا و احساسات سرکوب شده بود.
گمشده
mislaid
گمراه شده
missing
گم شده
gone
رفته
absent
غایب
gone astray
به بیراهه رفته
جایی نیست که پیدا شود
disappeared
ناپدید شد
vanished
از بین رفت
hidden
پنهان شده است
irrecoverable
غیر قابل جبران
invisible
نامرئی
obscured
بی حساب شده
unaccounted for
خارج از محل
out-of-place
AWOL
gone missing
غیر قابل کشف
AWOL
غیر قابل مکان یابی
undiscoverable
غیر قابل برگشت
undetectable
به هم ریخته
unlocatable
نمی توان مکان یابی کرد
irretrievable
غیر قابل یافتن
disarranged
خودسر
فراموش شده
unfindable
منحرف شده
wayward
بیراهه
forgotten
سرگردان
strayed
بیرون از پنجره
astray
wandering
