voter

base info - اطلاعات اولیه

voter - رای دهنده

noun - اسم

/ˈvəʊtər/

UK :

/ˈvəʊtə(r)/

US :

family - خانواده
vote
رای
google image
نتیجه جستجوی لغت [voter] در گوگل
description - توضیح

  • کسی که در یک انتخابات سیاسی حق رای دارد یا در یک انتخابات خاص رای می دهد


  • شخصی که رای می دهد یا حق قانونی رای دارد، به ویژه در انتخابات


  • شخصی که رای می دهد یا شخصی که حق قانونی رای دارد


  • شخصی که رای می دهد یا حق قانونی رای دارد

  • Only 40% of eligible voters participated in the last election.


    تنها 40 درصد از واجدین شرایط در انتخابات گذشته شرکت کردند.

  • Turnout dipped despite an increase in voter registration.


    با وجود افزایش ثبت نام رای دهندگان، میزان مشارکت کاهش یافت.

  • The Democrats had mounted an intense voter registration drive before the election bringing thousands of inexperienced voters on to the rolls.


    دموکرات‌ها قبل از انتخابات یک حرکت شدید ثبت‌نام رای دهندگان را آغاز کرده بودند و هزاران رای‌دهنده بی‌تجربه را به لیست‌ها آورده بودند.

  • Italian voters have shown that they are ready for a change of government.


    رای دهندگان ایتالیایی نشان داده اند که آماده تغییر دولت هستند.

  • There is disappointment among Labour voters that the party has not done more to help traditional industries.


    در میان رای دهندگان حزب کارگر ناامیدی وجود دارد که این حزب بیشتر برای کمک به صنایع سنتی انجام نداده است.

  • White male voters made it clear in 1994 that they heavily favor the Republicans.


    رای دهندگان مرد سفیدپوست در سال 1994 به صراحت اعلام کردند که به شدت طرفدار جمهوری خواهان هستند.

  • Furthermore most voters do not really make electoral choices.


    علاوه بر این، اکثر رأی دهندگان واقعاً انتخاب های انتخاباتی انجام نمی دهند.

  • Table 9.2 shows that for nearly ten years now voters have agreed about her strength of personality and outspokenness.


    جدول 9.2 نشان می دهد که نزدیک به ده سال است که رای دهندگان در مورد قدرت شخصیت و صراحت او توافق کرده اند.


  • در عوض، آنها می خواهند رای دهندگان به آنها اعتماد کنند و در مقابل، پول زیادی خرج خواهند کرد.

example - مثال
  • A clear majority of voters were in favour of the motion.


    اکثریت قاطع رای دهندگان با این طرح موافق بودند.

  • Only 60% of eligible voters actually used their vote.


    تنها 60 درصد از واجدین شرایط از رای خود استفاده کردند.

  • More than two million voters participated in the election.


    بیش از دو میلیون رای دهنده در انتخابات شرکت کردند.

  • Only a quarter of registered voters actually voted in the election.


    تنها یک چهارم از رای دهندگان ثبت نام شده در واقع در انتخابات رای دادند.

  • The Opposition alleged voter intimidation by the army.


    مخالفان مدعی ارعاب رأی دهندگان توسط ارتش شدند.

  • Voter turnout was very low.


    مشارکت رای دهندگان بسیار کم بود.

  • attempts to appeal to undecided voters


    تلاش برای جلب نظر رأی دهندگان بلاتکلیف

  • the feelings of ordinary voters


    احساسات رای دهندگان عادی

  • His parents were lifelong Conservative voters.


    والدین او رای دهندگان مادام العمر محافظه کار بودند.

  • Many traditional Tory voters have said they are disillusioned with the party's leadership.


    بسیاری از رای دهندگان سنتی حزب محافظه کار گفته اند که از رهبری حزب ناامید شده اند.

  • Of course tax cuts are usually popular with (the) voters.


    البته، کاهش مالیات معمولا در میان رای دهندگان محبوب است.

  • Labour voters tend to rate the National Health Service as a top priority.


    رأی دهندگان کارگری تمایل دارند خدمات بهداشت ملی را به عنوان اولویت اصلی ارزیابی کنند.

  • Voters are interested in issues that affect their pocketbooks, he said.


    او گفت که رای دهندگان به مسائلی که بر جیب آنها تأثیر می گذارد علاقه مند هستند.

  • 59% of the party's voters want him to remain as party leader.


    59 درصد از رای دهندگان حزب خواهان باقی ماندن او به عنوان رهبر حزب هستند.

synonyms - مترادف
  • backer


    پشتیبان

  • balloter


    رای دهنده


  • شهروند

  • constituent


    تشکیل دهنده

  • elector


    انتخاب کننده


  • مقیم

  • suffragist


    حق رای


  • حامی


  • مالیات دهنده

  • member of a constituency


    عضو یک حوزه انتخابیه

  • member of the electorate


    عضو رای دهندگان

  • selector


    انتخابگر

  • chooser


    فرد دارای حق رای

  • enfranchised person


    عضو رای دهنده

  • voting member


antonyms - متضاد
  • adversary


    حریف


لغت پیشنهادی

asian

لغت پیشنهادی

accruing

لغت پیشنهادی

billion