resident

base info - اطلاعات اولیه

resident - مقیم

noun - اسم

/ˈrezɪdənt/

UK :

/ˈrezɪdənt/

US :

family - خانواده
residence
محل سکونت
residency
اقامت
resident
مقیم
residential
مسکونی
reside
اقامت داشتن
google image
نتیجه جستجوی لغت [resident] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • a resident of the United States


    مقیم ایالات متحده

  • The proposals sparked concern among local residents.


    این پیشنهادها باعث نگرانی ساکنان محلی شد.

  • The hotel restaurant is open to non-residents.


    رستوران هتل برای افراد غیر مقیم باز است.

  • There were confrontations between local residents and the police.


    درگیری بین ساکنان محلی و پلیس رخ داد.

  • The factory has been a source of annoyance to nearby residents for over 30 years.


    این کارخانه بیش از 30 سال است که منبع آزار ساکنان اطراف بوده است.

  • The local residents formed a committee to oppose the dump.


    ساکنان محلی کمیته ای را برای مخالفت با زباله تشکیل دادند.

  • The volcano had previously erupted within the living memory of some of the older residents of the village.


    این آتشفشان قبلاً در حافظه زنده برخی از ساکنان قدیمی روستا فوران کرده بود.

  • As usual all residents of the village are welcome to attend the meeting.


    طبق معمول از کلیه اهالی روستا دعوت می شود در این جلسه شرکت کنند.

  • Hundreds of residents have signed a petition against the airport extension.


    صدها تن از ساکنان طوماری را علیه تمدید فرودگاه امضا کرده اند.

  • Japan has more than 1.1 million registered foreign residents.


    ژاپن بیش از 1.1 میلیون ساکن خارجی دارد.

  • Priority will be given to Canadian citizens and permanent residents of Canada.


    اولویت با شهروندان کانادایی و مقیم دائم کانادا خواهد بود.

  • The development will provide jobs for disadvantaged inner city residents.


    این توسعه شغلی را برای ساکنان محروم شهر فراهم می کند.

  • There were angry complaints from nearby residents about the noise.


    شکایات خشمگینی از ساکنان اطراف در مورد سر و صدا وجود داشت.

  • We interviewed 400 residents of York about the quality of public services.


    ما با 400 نفر از ساکنان یورک در مورد کیفیت خدمات عمومی مصاحبه کردیم.

  • a resident of the UK/Australia


    مقیم بریتانیا/استرالیا

  • The local residents were angry at the lack of parking spaces.


    ساکنان محلی از نبود جای پارک عصبانی بودند.

  • The hotel bar was only open to residents (= to people staying at the hotel).


    بار هتل فقط برای ساکنین (= برای افرادی که در هتل اقامت می کردند) باز بود.

  • She's a first-year resident in oncology at Boston General Hospital.


    او رزیدنت سال اول انکولوژی در بیمارستان عمومی بوستون است.

  • She's resident abroad/in Moscow.


    او مقیم خارج از کشور / در مسکو است.

  • She is the university's resident expert on Italian literature.


    او کارشناس مقیم دانشگاه در ادبیات ایتالیایی است.

  • Tony is the company's resident clown.


    تونی دلقک مقیم شرکت است.


  • این پارک یک مکان ملاقات محبوب برای ساکنان محلی است.

  • The hotel bar was only open to residents.


    بار هتل فقط برای ساکنین باز بود.

  • You will be considered a US resident for tax purposes.


    شما از نظر مالیاتی مقیم ایالات متحده در نظر گرفته می شوید.

  • She's a senior resident on the hospital's medicine ward.


    او یک رزیدنت ارشد در بخش پزشکی بیمارستان است.

  • If you want to take a British driving test you must be resident in the UK.


    اگر می خواهید در آزمون رانندگی بریتانیا شرکت کنید باید مقیم انگلستان باشید.

synonyms - مترادف

  • شهروند


  • بومی


  • محلی

  • denizen


    ساکن

  • inhabitant


    مقیم

  • townsman


    شهرنشین

  • burgher


    برگر

  • urbanite


    زن شهر

  • townswoman


    مسکونی

  • residentiary


    مالیات دهنده


  • حومه شهر

  • suburbanite


    شهرستان

  • townie


    ملی

  • dweller


    موضوع


  • هموطن


  • مرد آزاد

  • towny


    محلی سازی

  • countryman


    اوپیدان

  • occupant


    رای دهنده

  • freeman


    تمام سال

  • localite


    روستایی

  • oppidan


    جهان وطن


  • بورگس

  • year-rounder


    صاحب خانه

  • villager


  • cosmopolite


  • habitant


  • burgess


  • householder


  • resider


  • indweller


antonyms - متضاد
  • transient


    گذرا

  • nonresident


    غیر ساکن


  • بازدید کننده

  • alien


    بیگانه

  • foreigner


    خارجی


  • مهاجر

  • outsider


    غریبه


  • توریست


  • مهمان


  • مسافر ایالات متحده

  • travelerUS


    travellerUK

  • travellerUK


    مسافر

  • vacationer


    تعطیل کننده

  • holidaymaker


    گردشگر

  • sightseer


    مسافر روز

  • daytripper


    مسافر تعطیلات

  • vacationist


    کوله گرد

  • excursionist


    زائر

  • backpacker


    خارج از شهر

  • pilgrim


    کاوشگر

  • out-of-towner


    غیر شهروند

  • explorer


    درآمد

  • voyager


    تازه وارد

  • noncitizen


    عادت

  • outlander


    جهانگرد

  • incomer


    مکرر

  • newcomer


  • habitué


  • visitant


  • globetrotter


  • frequenter


لغت پیشنهادی

unsatisfactory

لغت پیشنهادی

showers

لغت پیشنهادی

ghetto blaster