misplaced

base info - اطلاعات اولیه

misplaced - نابجا

adjective - صفت

/ˌmɪsˈpleɪst/

UK :

/ˌmɪsˈpleɪst/

US :

family - خانواده
place
محل
placement
تعیین سطح
placing
قرار دادن
displacement
جابه جایی
replacement
جایگزینی
displaced
آواره
replaceable
قابل تعویض
displace
جابجا کند
misplace
نابجا
replace
جایگزین کردن
google image
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [misplaced] در گوگل
description - توضیح
  • misplaced feelings of trust love etc are wrong and unsuitable, because the person that you have these feelings for does not deserve them


    احساسات نابجای اعتماد، عشق و غیره اشتباه و نامناسب هستند، زیرا شخصی که شما این احساسات را نسبت به او دارید، لیاقت آن را ندارد.


  • به سمت کسی یا چیزی به اشتباه یا به گونه ای که قضاوت خوبی نشان نمی دهد

  • directed toward someone or something for the wrong reasons


    به دلایل اشتباه به سمت کسی یا چیزی هدایت می شود

  • Theoretically and empirically this emphasis is misplaced.


    از نظر تئوری و تجربی این تاکید نابجاست.

  • If banks choose not to be tempted in this way then an appeal to their civic duty is misplaced.


    اگر بانک‌ها ترجیح می‌دهند در این راه وسوسه نشوند، توسل به وظیفه مدنی آنها بی‌جا است.

  • In such a situation I suggest faith becomes blind belief becomes credulous and trust becomes misplaced.


    در چنین شرایطی، من پیشنهاد می‌کنم ایمان کور می‌شود، باور زودباور می‌شود و اعتماد نابجا می‌شود.

  • Liberal emphasis on the psychological problems of the radicals appears misplaced.


    تأکید لیبرال ها بر مشکلات روانی رادیکال ها نابجا به نظر می رسد.

  • But the idea that you have to see the original film is misplaced and outmoded.


    اما این تصور که شما باید فیلم اصلی را ببینید نابجا و قدیمی است.

  • The misplaced bonhomie, the unchecked schoolboy enthusiasm that Edward distrusted in him was tightly reined.


    بانوی نابجا، شور و شوق بی‌سابقه دانش‌آموزی که ادوارد به او بی‌اعتماد بود، به شدت مهار شد.

  • Richards said, with misplaced confidence that the ship was 'unsinkable'.


    ریچاردز با اطمینان نابجا گفت که کشتی غرق نشدنی است.

  • I only ask because you may miss a rare opportunity to improve you life in April, due to misplaced prejudice.


    من فقط می پرسم زیرا ممکن است فرصت نادری را برای بهبود زندگی خود در ماه آوریل به دلیل تعصب نابجا از دست بدهید.

  • Despite her doubts, she supported the new legislation out of a misplaced sense of loyalty to the leadership.


    علیرغم تردیدهایش، او به دلیل احساس نابجای وفاداری به رهبری از قانون جدید حمایت کرد.

  • This misplaced sycophancy is compounded by a mass of aristocratic name dropping.


    این دورنمای نابجا با انبوهی از نام‌های اشرافی در میان می‌آید.

  • Children must be warned against a misplaced trust of strangers.


    کودکان باید در برابر اعتماد نابجای غریبه ها هشدار داده شوند.

  • I suppose her chief fault was misplaced trust rather than any real crime.


    گمان می‌کنم تقصیر اصلی او اعتماد نابجا بود، نه جرم واقعی.

example - مثال
  • misplaced confidence/optimism/fear


    اعتماد به نفس/خوش بینی/ترس نابجا

  • He made a misplaced attempt at reconciliation.


    او تلاش نابجا برای آشتی انجام داد.

  • His optimism proved sadly misplaced.


    خوش بینی او متأسفانه نادرست بود.

  • misplaced loyalty


    وفاداری نابجا

  • misplaced loyalty/trust


    وفاداری/اعتماد نابجا

  • I'm sorry but your confidence in my abilities is misplaced.


    متاسفم، اما اعتماد شما به توانایی های من نابجاست.

  • Their life together was full of misplaced trust and repressed emotion.


    زندگی مشترک آنها پر از اعتماد نابجا و احساسات سرکوب شده بود.

synonyms - مترادف

  • گمشده

  • mislaid


    گمراه شده

  • missing


    گم شده

  • gone


    رفته

  • absent


    غایب

  • gone astray


    به بیراهه رفته


  • جایی نیست که پیدا شود

  • disappeared


    ناپدید شد

  • vanished


    از بین رفت

  • hidden


    پنهان شده است

  • irrecoverable


    غیر قابل جبران

  • invisible


    نامرئی

  • obscured


    بی حساب شده

  • unaccounted for


    خارج از محل

  • out-of-place


    AWOL

  • gone missing


    غیر قابل کشف

  • AWOL


    غیر قابل مکان یابی

  • undiscoverable


    غیر قابل برگشت

  • undetectable


    به هم ریخته

  • unlocatable


    نمی توان مکان یابی کرد

  • irretrievable


    غیر قابل یافتن

  • disarranged


    خودسر

  • not able to be located


    فراموش شده

  • unfindable


    منحرف شده

  • wayward


    بیراهه

  • forgotten


    سرگردان

  • strayed


    بیرون از پنجره

  • astray



  • wandering



antonyms - متضاد
  • owned


    متعلق به

  • possessed


    مجذوب

  • retained


    حفظ شد


  • موجود

  • purchased


    خریداری شده است

  • held


    برگزار شد

  • kept


    نگهداری می شود

  • bought


    خرید


  • یافت


  • حاضر

لغت پیشنهادی

salesperson

لغت پیشنهادی

drunken

لغت پیشنهادی

toe