perpetrate
perpetrate - مرتکب شدن
verb - فعل
UK :
US :
انجام کاری که از نظر اخلاقی نادرست یا غیرقانونی است
برای ارتکاب جرم یا عمل خشونت آمیز یا مضر
برای ارتکاب جرم یا عمل مضر دیگر
Another element is the continuing presence of organized white supremacists in our society and the violence they perpetrate.
عنصر دیگر، حضور مستمر برتری طلبان سفیدپوست سازمان یافته در جامعه ما و خشونتی است که آنها مرتکب می شوند.
این همان چیزی بود که فیلی را بی گناه کرد، بدون توجه به اینکه او چه ظلمی انجام داد.
The rumor was that I had invented him to perpetrate a hoax and had actually written the books myself.
شایعه این بود که من او را برای انجام یک حقه اختراع کرده بودم و در واقع کتاب ها را خودم نوشته بودم.
Most such attempts, it concluded, are actually perpetrated by authorised users, and can usually be covered by existing law.
به این نتیجه رسید که اکثر چنین تلاشهایی در واقع توسط کاربران مجاز انجام میشوند و معمولاً میتوانند تحت پوشش قوانین موجود باشند.
انواع حملاتی که توسط زنان انجام می شود به ندرت از نیروی مرگبار استفاده می کنند.
بلوفی که او عمدتاً روی خودش مرتکب شده بود تا به خودش قدرت ادامه زندگی بدهد.
او فقط مرتکب آن محرومیت بود.
برای ارتکاب جنایت/کلاهبرداری/قتل عام
نقض امنیت توسط افرادی که برای شرکت کار می کنند
خشونت علیه زنان و کودکان
آنها معتقد بودند که جنایتی علیه آنها مرتکب شده است.
They were victims of a fraud being perpetrated on companies in search of cash to help them ride the recession.
آنها قربانی کلاهبرداری بودند که در جستجوی پول نقد در شرکت ها برای کمک به آنها برای عبور از رکود انجام شد.
ما خشونت علیه زنان و کودکان را تحمل نخواهیم کرد.
در این کشور نیمی از جرایم خشونت آمیز توسط افرادی انجام می شود که مشروبات الکلی مصرف کرده اند.
سربازان فدرال به ارتکاب جنایات علیه مردم بی گناه متهم شده اند.
ما مرتکب این جنایت را خواهیم یافت.
وی وعده برخورد قاطع با عاملان این جنایت را داد.
انجام دهد
execute
اجرا کردن
رسیدن
انجام دادن
اثر
برآورده کردن
fulfilUK
برآورده کردن US
fulfillUS
تحت تعقیب قرار دادن
prosecute
مرتکب شدن
مؤثر کردن
effectuate
مذاکره کنند
قطب نما
compass
ساختن
وضع
enact
خراب کردن
wreak
ایجاد کند
inflict
کشیدن
عمل کنید
بیرون آوردن
حمل کردن
بکشید
دنبال کردن با
قرار دادن
مسئول چیزی بودن
عبور کنید
مقصر بودن
پشت سر باشد
abstain
خودداری کنند
شکست
halt
مکث
idle
بیکار
ترک کردن
neglect
بی توجهی
جلوگیری کردن
متوقف کردن
باقی مانده
صبر کن
از دست دادن
behave
رفتار كردن
desist
دست کشیدن
cease
اطاعت کن
obey
تعریف و تمجید
compliment
پایان
قرص نان
loaf
دست برداشتن از
حفظ از
