basically

base info - اطلاعات اولیه

basically - اساسا

adverb - قید

/ˈbeɪsɪkli/

UK :

/ˈbeɪsɪkli/

US :

family - خانواده
base
پایه
basis
اساس
baseless
بی اساس
basic
پایه ای
based
مستقر
google image
نتیجه جستجوی لغت [basically] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • I think we are basically saying the same thing.


    من فکر می کنم ما در اصل همین را می گوییم.

  • There have been some problems but basically it's a good system.


    مشکلاتی وجود داشته است اما اساساً سیستم خوبی است.

  • The growth in productivity basically means companies are getting more work out of fewer people.


    رشد بهره‌وری اساساً به این معنی است که شرکت‌ها از تعداد افراد کمتری کار بیشتری دریافت می‌کنند.

  • Yes that's basically correct.


    بله، اساساً درست است.

  • The two approaches are basically very similar.


    این دو رویکرد اساساً بسیار مشابه هستند.

  • Basically there's not a lot we can do about it.


    اساساً کار زیادی نمی توانیم در مورد آن انجام دهیم.

  • He basically just sits there and does nothing all day.


    او اساساً فقط آنجا می نشیند و تمام روز هیچ کاری نمی کند.

  • Well basically I did not believe anything he told me.


    خب، اساساً من چیزی را که به من می گفت باور نمی کردم.

  • And that's it basically.


    و اساساً همین است.


  • اساسا، (= مهمترین چیز این است که) آنها قبل از اینکه پولی برای آن بگذارند، اطلاعات بیشتری در مورد پروژه می خواهند.


  • پس تفاوت بین این دو تلویزیون چیست؟ خب، آنها اساساً یکسان هستند، اما گران‌تر دارای سه بعدی است.

  • The car's basically OK but the paintwork needs some attention.


    ماشین اساساً سالم است، اما رنگ آمیزی نیاز به توجه دارد.

  • The village has remained basically unchanged for over 300 years.


    این روستا اساساً برای بیش از 300 سال بدون تغییر باقی مانده است.

synonyms - مترادف
  • fundamentally


    اساسا

  • principally


    اصولا


  • در درجه اول


  • ذاتا

  • inherently


    مرکزی

  • intrinsically


    طبق قانون اساسی

  • elementally


    اولا

  • centrally


    از نظر مادی

  • constitutionally


    رادیکال

  • firstly


    از نظر ساختاری

  • materially


    بالاتر از همه

  • radically


    اول از همه

  • structurally


    در اصل


  • در قلب

  • first and foremost


    در پایین

  • in essence


    در اعماق وجود


  • در ماهیت


  • در زیر


  • در پایان روز


  • وقتی همه چیز گفته و انجام شود


  • بیشتر از همه


  • هنگامی که شما به آن می رسید


  • دوست دارم

  • when all is said and done


    عمدتا


  • بطور قابل ملاحظه ای


  • au fond


  • predominantly


  • chiefly



  • substantially


antonyms - متضاد
  • additionally


    علاوه بر این


  • اضافی

لغت پیشنهادی

passage

لغت پیشنهادی

alkene

لغت پیشنهادی

rockets