bat

base info - اطلاعات اولیه

bat - خفاش

noun - اسم

/bæt/

UK :

/bæt/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bat] در گوگل
description - توضیح

  • حیوان کوچکی مانند موش با بال هایی که شب ها به اطراف پرواز می کند


  • چوب بلند چوبی با شکل خاص که در برخی ورزش ها و بازی ها استفاده می شود


  • یک تکه چوب مسطح گرد با دسته که برای ضربه زدن به توپ در تنیس روی میز استفاده می شود

  • to hit the ball with a bat in cricket or baseball


    ضربه زدن به توپ با چوب در کریکت یا بیسبال

  • a specially shaped piece of wood used for hitting the ball in some games


    یک تکه چوب با شکل خاص که برای ضربه زدن به توپ در برخی بازی ها استفاده می شود


  • حیوان کوچکی مانند موش با بال که در شب پرواز می کند


  • ضربه زدن یا تلاش برای ضربه زدن به توپ یا جسم دیگر با چوب


  • ضربه زدن یا تلاش برای ضربه زدن به چیزی کوچک و حرکت دادن آن، معمولاً با دست


  • چندین بار چشمان خود را به سرعت باز و بسته کنید، به خصوص برای جلب توجه یا تحسین

  • a specially shaped stick of wood or metal used for hitting the ball esp. in baseball


    چوبی با شکل خاص از چوب یا فلز که برای ضربه زدن به توپ استفاده می شود. در بیسبال

  • a small flying animal with big ears and wings of skin


    یک حیوان کوچک پرنده با گوش های بزرگ و بال های پوستی

  • to use a bat to hit the ball esp. in baseball


    استفاده از چوب برای ضربه زدن به توپ، به ویژه. در بیسبال

  • If you bat at something you hit it lightly


    اگر به چیزی ضربه بزنید، آن را به آرامی می زنید

  • to open and close your eyes quickly several times, esp. to attract attention or admiration


    برای باز و بسته کردن سریع چشمان خود چندین بار، به ویژه. برای جلب توجه یا تحسین

  • The tunnel is a place only a bat could love.


    تونل جایی است که فقط یک خفاش می تواند دوستش داشته باشد.

  • Noctuid moths are eaten by bats, and have evolved a special pair of ears to warn them of approaching danger.


    شب پره ها توسط خفاش ها خورده می شوند و یک جفت گوش مخصوص برای هشدار دادن به آنها در مورد خطر نزدیک شده اند.

  • Our classmates tested five bats from K. C. Slammer.


    همکلاسی های ما پنج خفاش را از کی سی اسلمر آزمایش کردند.

  • Upon being blocked off from the courtyard, the bat would soon have led him to freedom.


    خفاش به محض مسدود شدن از حیاط، به زودی او را به آزادی می رساند.

  • This is tested by gagging the bats before releasing them.


    این با بستن دهان خفاش ها قبل از رها کردن آنها آزمایش می شود.

  • Felt queasy after but swung the bat okay and then came back to the hotel which is small but clean.


    بعد از آن احساس ناراحتی کردم، اما خفاش را خوب تکان داد و سپس به هتل، که کوچک اما تمیز است، برگشت.

example - مثال
  • a baseball/cricket bat


    چوب بیسبال/کریکت

  • It's his first time at bat in the major leagues.


    این اولین باری است که او در لیگ های بزرگ با خفاش بازی می کند.

  • She’s as blind as a bat without her glasses.


    او بدون عینک مانند خفاش کور است.

  • She was driving like a bat out of hell.


    او مانند خفاش از جهنم بیرون می‌رفت.

  • She made the suggestions entirely off her own bat.


    او پیشنهادات را کاملاً از روی خفاش خود ارائه کرد.

  • We both liked each other right off the bat.


    هر دوی ما از همان لحظه همدیگر را دوست داشتیم.


  • کمک های خارجی یکی از مسائلی است که ما باید بلافاصله با آن مقابله کنیم.

  • a baseball/cricket/rounders/table tennis bat


    چوب بیسبال / کریکت / راندر / چوب تنیس روی میز

  • He batted the ball high into the air.


    او توپ را به هوا زد.

  • They batted the shuttlecock back and forth between them.


    آنها با خروس شاتل را بین خود به عقب و جلو زدند.

  • Jones will be the first to bat.


    جونز اولین کسی خواهد بود که خفاش می کند.

  • We were constantly batting flies off the food.


    ما دائماً مگس ها را از روی غذا می زدیم.

  • She crumpled up her coffee cup and batted it across the table.


    فنجان قهوه اش را مچاله کرد و آن را روی میز کوبید.

  • The cat was batting lazily at a ball of wool.


    گربه با تنبلی به توپ پشمی ضربه می زد.

  • She smiled and batted her eyelashes at him.


    لبخندی زد و مژه هایش را به او زد.

synonyms - مترادف

  • باشگاه


  • چوب

  • baton


    باتوم

  • paddle


    دست و پا زدن

  • racket


    راکت تنیس

  • racquet


    راکت

  • swatter


    مگس کش

antonyms - متضاد
  • compliment


    تعریف و تمجید

  • flattery


    چاپلوسی

  • praise


    ستایش


  • ضرر - زیان


  • شکست

  • idleness


    بیکاری، تنبلی


  • ساکت

  • inaction


    بی عملی

  • inactivity


    عدم فعالیت

  • unenthusiasm


    عدم اشتیاق


  • تصویب

  • caress


    نوازش


  • سکوت

لغت پیشنهادی

biorhythm

لغت پیشنهادی

judgments

لغت پیشنهادی

blue ribbon