infect

base info - اطلاعات اولیه

infect - آلوده کردن

verb - فعل

/ɪnˈfekt/

UK :

/ɪnˈfekt/

US :

family - خانواده
infection
عفونت
disinfectant
ضد عفونی کننده
infectious
عفونی
infected
مبتلا شده
disinfect
ضد عفونی کردن
infectiously
به صورت عفونی
google image
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [infect] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • It is not possible to infect another person through kissing.


    نمی توان از طریق بوسیدن فرد دیگری را آلوده کرد.

  • people infected with HIV


    افراد آلوده به HIV

  • The eggs were infected with salmonella.


    تخم‌ها به سالمونلا آلوده بودند.

  • She infected the children with her enthusiasm for music.


    او بچه ها را با اشتیاق خود به موسیقی آلوده کرد.

  • The whole room was soon infected by his laughter.


    تمام اتاق خیلی زود به خنده او آلوده شد.

  • The ward was full of children infected with TB.


    بخش مملو از کودکان مبتلا به سل بود.

  • All the tomato plants are infected with a virus.


    همه گیاهان گوجه فرنگی آلوده به ویروس هستند.

  • The meat had been infected by E coli bacteria.


    گوشت توسط باکتری E coli آلوده شده بود.

  • Her optimism seemed to infect all those around her.


    به نظر می رسید که خوش بینی او همه اطرافیانش را آلوده کرده است.

  • A computer virus may lurk unseen in a computer's memory calling up and infecting each of the machine's data files in turn.


    یک ویروس کامپیوتری ممکن است در حافظه کامپیوتر پنهان شده و هر یک از فایل های داده دستگاه را فراخوانی کرده و به نوبه خود آلوده کند.

  • Mosquitoes can infect people with malaria.


    پشه ها می توانند افراد را به مالاریا مبتلا کنند.

  • fig. Fear of an attack infected the entire city.


    شکل. ترس از حمله تمام شهر را آلوده کرد.

  • an infected toe


    یک انگشت پا عفونی

  • a sinus infection


    عفونت سینوسی

  • The hackers hijacked personal computers that had been previously infected by a virus.


    هکرها کامپیوترهای شخصی را که قبلاً توسط ویروس آلوده شده بودند ربودند.

  • an infected website


    یک وب سایت آلوده

  • A lab worker had been infected with a potentially dangerous agent.


    یک کارگر آزمایشگاه به یک عامل بالقوه خطرناک آلوده شده بود.

  • There was an alarming report of meat from infected animals being sold to supermarkets.


    گزارش نگران کننده ای از فروش گوشت حیوانات آلوده به سوپرمارکت ها وجود دارد.

synonyms - مترادف
  • pollute


    آلوده کردن

  • contaminate


    کثیف


  • ناپاک

  • foul


    سم

  • poison


    لکه دار کردن

  • taint


    بلایت

  • blight


    از بین بردن

  • spoil


    فاسد کردن

  • vitiate


    فاسد

  • corrupt


    خسارت


  • خدشه دار کردن

  • impair


    مارس

  • mar


    خراب کردن

  • ruin


    رادیواکتیو کردن

  • defile


    مبتلا شدن

  • radioactivate


    تحقیر کردن

  • afflict


    فسق

  • debase


    بیماری

  • debauch


    نجس کردن

  • deprave


    غرق کردن


  • منحرف

  • make impure


    بین

  • overwhelm


    گسترش به

  • pervert


    رفتن


  • احمقانه


  • زخمی کردن


  • sully


  • stain


  • befoul


  • injure


antonyms - متضاد
  • disinfect


    ضد عفونی کردن

  • purify


    خالص - تصفیه

  • aid


    کمک

  • cleanse


    پاک کردن


  • محافظت


  • از گرو در اوردن

  • redeem


    تمیز


  • sterilizeUS

  • decontaminate


    پاکسازی

  • sterilizeUS


    steriliseUK

  • purge


    روشن

  • steriliseUK


    افتخار ایالات متحده


  • HonourUK

  • honorUS


    ارتقا دهید

  • honourUK


    ستایش

  • upgrade


    ضد عفونی کردن ایالات متحده

  • praise


    sanitiseUK

  • sanitizeUS


    بالا بردن

  • sanitiseUK


    بهتر کردن

  • elevate


    برداشتن


  • رایگان


  • تقدیس کردن


  • رهایی

  • sanctify


    خلاص شدن از شر


  • نجیب کردن

  • rid


    راست کردن

  • uplift


    ارزش

  • ennoble


    moralizeUS

  • straighten



  • moralizeUS


لغت پیشنهادی

variables

لغت پیشنهادی

defaults

لغت پیشنهادی

aero