magnify
magnify - بزرگ کردن
verb - فعل
UK :
US :
برای اینکه چیزی بزرگتر یا بلندتر به نظر برسد، به ویژه با استفاده از تجهیزات خاص
برای اینکه چیزی مهمتر از آنچه هست به نظر برسد
برای اینکه چیزی خیلی بدتر یا جدی تر شود
برای اینکه چیزی بزرگتر از آنچه هست به نظر برسد، به خصوص با نگاه کردن به آن از طریق یک لنز
تا یک مشکل بزرگتر یا مهمتر شود
برای اینکه چیزی بزرگتر از آنچه هست به نظر برسد، به ویژه با نگاه کردن به آن از طریق یک تکه شیشه خاص
شکل. بزرگنمایی چیزی به معنای مهمتر یا جدیتر جلوه دادن آن چیزی است که واقعاً هست
در تیم های بد، این مشکلات اجتناب ناپذیر معمولاً بزرگتر می شوند.
با این حال اولی ها از نظر تبلیغات صد برابر بزرگ شدند.
این میکروسکوپ می تواند یک جسم را تا چهل برابر بزرگنمایی کند.
تصویر توسط یک سری عدسی در تلسکوپ بزرگنمایی میشود.
چشمانش با عینک ضخیمش بزرگ شده بود.
Techshare gains were magnified by portfolio borrowings that last summer equaled about 15 cents for each dollar invested.
سودهای Techshare با استقراض پرتفوی که تابستان گذشته برابر با 15 سنت برای هر دلار سرمایه گذاری شده بود، افزایش یافت.
But they were obvious to most people even though they were magnified by those who didn't know him well.
اما آنها برای اکثر مردم آشکار بودند، اگرچه توسط کسانی که او را به خوبی نمی شناختند بزرگ می شدند.
Binoculars magnify far-off objects.
دوربین های دوچشمی اجسام دور را بزرگ می کنند.
Your watchful siblings are the editors perched on your lamp shade magnifying glasses poised to catch your mistakes.
خواهران و برادران مراقب شما ویراستارانی هستند که روی لامپ شما نشستهاند و ذرهبینهایی آماده هستند تا اشتباهات شما را تشخیص دهند.
او با این کار شهرت و حرفه خود را هزاران برابر کرده است.
Our lack of information magnified our mistakes.
کمبود اطلاعات ما اشتباهات ما را بزرگتر کرد.
این گزارش تمایل دارد خطرات موجود را بزرگنمایی کند.
Toy problems may converge in a reasonable amount of time; real problems may magnify the task beyond reasonable limits.
مشکلات اسباب بازی ممکن است در مدت زمان معقولی همگرا شوند. مشکلات واقعی ممکن است کار را فراتر از حد معقول بزرگ کنند.
باکتری ها تا 1000 برابر اندازه واقعی خود بزرگ می شوند
تصویری که با ضریب 4 بزرگ شده است
تصویر نشان می دهد که سر حشره ده برابر بزرگ شده است.
صدا توسط سقف بلند بزرگتر شد.
تابستان خشک مشکل کمبود آب را تشدید کرده است.
جسارت کارهای او با گفتن مداوم به شدت بزرگ شده بود.
اگرچه پوست ما صاف به نظر می رسد، اما وقتی بزرگ می شود پر از برآمدگی ها و سوراخ ها است.
تابستان داغ تنش های نژادی در جامعه را تشدید کرد.
اگرچه پوست شما صاف به نظر می رسد، اما وقتی بزرگ می شود می توانید برجستگی ها و سوراخ های کوچک زیادی را ببینید.
او همیشه مشکلات و ناراحتی های سفر را بزرگ می کند.
كاهش دادن
abate
کاهش دادن
در حد متوسط
نزول کردن
diminish
کاهش
lessen
MinimiseUK
minimiseUK
به حداقل رساندن ایالات متحده
minimizeUS
کوچک شدن
shrink
خلاصه کردن
abridge
تحقیر کردن
belittle
محکوم کردن
castigate
فشرده کردن
compress
قرارداد
condemn
انتقاد از انگلستان
انتقاد از ایالات متحده
criticiseUK
کاهش می یابد
criticizeUS
رسوایی
debase
رها کردن
سقوط
disgrace
پایین تر
مینیاتوری انگلستان
کوچک سازی ایالات متحده
شرم
miniaturiseUK
کوتاه کردن
miniaturizeUS
نرم کردن
shame
تضعیف شود
shorten
بازی کردن
slump
soften
weaken