magnify

base info - اطلاعات اولیه

magnify - بزرگ کردن

verb - فعل

/ˈmæɡnɪfaɪ/

UK :

/ˈmæɡnɪfaɪ/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [magnify] در گوگل
description - توضیح

  • برای اینکه چیزی بزرگتر یا بلندتر به نظر برسد، به ویژه با استفاده از تجهیزات خاص


  • برای اینکه چیزی مهمتر از آنچه هست به نظر برسد


  • برای اینکه چیزی خیلی بدتر یا جدی تر شود

  • to make something look larger than it is, especially by looking at it through a lens


    برای اینکه چیزی بزرگتر از آنچه هست به نظر برسد، به خصوص با نگاه کردن به آن از طریق یک لنز


  • تا یک مشکل بزرگتر یا مهمتر شود

  • to make something look larger than it is, esp. by looking at it through a special piece of glass


    برای اینکه چیزی بزرگتر از آنچه هست به نظر برسد، به ویژه با نگاه کردن به آن از طریق یک تکه شیشه خاص


  • شکل. بزرگ‌نمایی چیزی به معنای مهم‌تر یا جدی‌تر جلوه دادن آن چیزی است که واقعاً هست

  • On bad teams those inevitable difficulties tend to get magnified.


    در تیم های بد، این مشکلات اجتناب ناپذیر معمولاً بزرگتر می شوند.

  • Yet the former were magnified a hundredfold in terms of publicity.


    با این حال اولی ها از نظر تبلیغات صد برابر بزرگ شدند.

  • This microscope can magnify an object up to forty times.


    این میکروسکوپ می تواند یک جسم را تا چهل برابر بزرگنمایی کند.

  • The image is magnified by a series of lenses within the telescope.


    تصویر توسط یک سری عدسی در تلسکوپ بزرگ‌نمایی می‌شود.

  • Her eyes were magnified by her thick glasses.


    چشمانش با عینک ضخیمش بزرگ شده بود.

  • Techshare gains were magnified by portfolio borrowings that last summer equaled about 15 cents for each dollar invested.


    سودهای Techshare با استقراض پرتفوی که تابستان گذشته برابر با 15 سنت برای هر دلار سرمایه گذاری شده بود، افزایش یافت.

  • But they were obvious to most people even though they were magnified by those who didn't know him well.


    اما آنها برای اکثر مردم آشکار بودند، اگرچه توسط کسانی که او را به خوبی نمی شناختند بزرگ می شدند.

  • Binoculars magnify far-off objects.


    دوربین های دوچشمی اجسام دور را بزرگ می کنند.

  • Your watchful siblings are the editors perched on your lamp shade magnifying glasses poised to catch your mistakes.


    خواهران و برادران مراقب شما ویراستارانی هستند که روی لامپ شما نشسته‌اند و ذره‌بین‌هایی آماده هستند تا اشتباهات شما را تشخیص دهند.

  • In doing so he has magnified his reputation and career a thousandfold.


    او با این کار شهرت و حرفه خود را هزاران برابر کرده است.

  • Our lack of information magnified our mistakes.


    کمبود اطلاعات ما اشتباهات ما را بزرگتر کرد.

  • This report tends to magnify the risks involved.


    این گزارش تمایل دارد خطرات موجود را بزرگ‌نمایی کند.

  • Toy problems may converge in a reasonable amount of time; real problems may magnify the task beyond reasonable limits.


    مشکلات اسباب بازی ممکن است در مدت زمان معقولی همگرا شوند. مشکلات واقعی ممکن است کار را فراتر از حد معقول بزرگ کنند.

example - مثال
  • bacteria magnified to 1 000 times their actual size


    باکتری ها تا 1000 برابر اندازه واقعی خود بزرگ می شوند

  • an image magnified by a factor of 4


    تصویری که با ضریب 4 بزرگ شده است

  • The picture shows the insect’s head magnified ten times.


    تصویر نشان می دهد که سر حشره ده برابر بزرگ شده است.

  • The sound was magnified by the high roof.


    صدا توسط سقف بلند بزرگتر شد.

  • The dry summer has magnified the problem of water shortages.


    تابستان خشک مشکل کمبود آب را تشدید کرده است.

  • The daring of his exploits had been hugely magnified by constant telling.


    جسارت کارهای او با گفتن مداوم به شدت بزرگ شده بود.

  • Although our skin looks smooth when magnified it is full of bumps and holes.


    اگرچه پوست ما صاف به نظر می رسد، اما وقتی بزرگ می شود پر از برآمدگی ها و سوراخ ها است.

  • The hot summer magnified the racial tensions in the community.


    تابستان داغ تنش های نژادی در جامعه را تشدید کرد.

  • Although your skin looks smooth when magnified you can see a lot of little bumps and holes.


    اگرچه پوست شما صاف به نظر می رسد، اما وقتی بزرگ می شود می توانید برجستگی ها و سوراخ های کوچک زیادی را ببینید.

  • He always magnifies the problems and inconveniences of travel.


    او همیشه مشکلات و ناراحتی های سفر را بزرگ می کند.

synonyms - مترادف
  • zoom


    بزرگنمایی


  • تمرکز

  • zoom in


    منفجر کردن


  • تمرکز در


  • خانه در


  • صفر در

  • zero in


antonyms - متضاد

  • كاهش دادن

  • abate


    کاهش دادن


  • در حد متوسط


  • نزول کردن

  • diminish


    کاهش

  • lessen


    MinimiseUK

  • minimiseUK


    به حداقل رساندن ایالات متحده

  • minimizeUS


    کوچک شدن

  • shrink


    خلاصه کردن

  • abridge


    تحقیر کردن

  • belittle


    محکوم کردن

  • castigate


    فشرده کردن

  • compress


    قرارداد

  • condemn


    انتقاد از انگلستان


  • انتقاد از ایالات متحده

  • criticiseUK


    کاهش می یابد

  • criticizeUS


    رسوایی

  • debase


    رها کردن


  • سقوط

  • disgrace


    پایین تر


  • مینیاتوری انگلستان


  • کوچک سازی ایالات متحده


  • شرم

  • miniaturiseUK


    کوتاه کردن

  • miniaturizeUS


    نرم کردن

  • shame


    تضعیف شود

  • shorten


    بازی کردن

  • slump


  • soften


  • weaken



لغت پیشنهادی

bluegrass

لغت پیشنهادی

concede

لغت پیشنهادی

discus