torment
torment - عذاب
noun - اسم
UK :
US :
رنج شدید روحی یا جسمی
کسی یا چیزی که شما را بسیار رنج می برد
برای اینکه کسی عذاب زیادی بکشد، مخصوصاً از نظر روحی
رفتار ظالمانه عمدی با کسی با آزار دادن یا آزار دادن او
رنج و ناراحتی روانی بزرگ یا درد شدید جسمی
رنج و ناراحتی روانی بزرگ
چیزی یا کسی که باعث رنج یا عصبانیت شدید می شود
ایجاد رنج یا نگرانی برای شخص یا حیوان
رنج روحی یا جسمی بزرگ یا چیزی که باعث چنین دردی می شود
چرخش مشابهی با داستان پاندورا و جعبه شرارت ها و عذاب های او رخ می دهد.
همانطور که او با شواهد فزاینده ای سر و کار دارد که نشان می دهد پسر دیگری ممکن است در خطر باشد، ما در عذاب او شریک هستیم.
After 10 years of torment, Kiranjit Ahluwalia, 36, threw petrol over sleeping husband Deepak and set him on fire.
پس از 10 سال عذاب، Kiranjit Ahluwalia، 36 ساله، روی شوهر خواب Deepak بنزین انداخت و او را به آتش کشید.
او به خاطر تصمیم خود برای به فرزندخواندگی فرزندانش سال ها از عذاب خصوصی رنج می برد.
تمام روش هایی که برای کاهش عذاب تلاش کردیم شکست خورد.
او از یک درخت بید به درخت دیگر نقل مکان کرد و همه آنها را مجبور کرد تا در عذابی که او متحمل شده بود شریک شوند.
درک عذابی که گروگان ها متحمل می شوند برای ما دشوار است.
He voiced their torment at knowing their children would be medically examined without consent and without any familiar face being present.
او عذاب آنها را از این که می دانستند فرزندانشان بدون رضایت و بدون حضور چهره آشنا مورد معاینه پزشکی قرار می گیرند ابراز کرد.
او پس از مرگ پسرش سال ها از عذاب روحی رنج می برد.
گریه های یک مرد در عذاب
مگس ها عذاب وحشتناکی بودند.
جهنم محل عذاب ابدی است
دریا مثل روح در عذاب ناله می کرد.
عذابی که مادرش بر دختری خردسال تحمیل کرد
به نحوی که روحش در عذاب بود، توانست روز را پشت سر بگذارد.
این خانواده میگویند که سالها شکنجه و آزار همسایگان خود را تحمل کردهاند.
انتظار برای نتیجه آزمایشات پزشکی عذاب محض بود.
او شب را در عذاب گذراند و سعی کرد تصمیم بگیرد که بهترین کار چیست.
هیچ چیز نمی تواند عذابی را که در مدتی که منتظر خبری بودیم، توصیف کند.
گزارش نویسی برایش عذاب ماهانه بود.
حیوانات بی رحمانه توسط مگس ها و پشه ها شکنجه می شوند.
The camera focused on a group of women whose faces were tormented by/with (= showed that they were suffering) grief.
دوربین روی گروهی از زنان متمرکز شد که چهرهشان از غم و اندوه (= نشان میداد که رنج میکشند) عذاب میداد.
تمام روز مرا عذاب می داد - آیا حرف اشتباهی زده بودم و احساسات او را جریحه دار کرده بودم؟
بعد از سه روز عذاب به دندانپزشکی رفت.
آن کودک طوری رفتار می کند که انگار دیدن من عذاب آور است.
گاوها را مگس ها عذاب می دادند.
misery
بدبختی
agony
عذاب
anguish
غم و اندوه
distress
پریشانی
درد
torture
شکنجه
woe
وای
suffering
رنج کشیدن
affliction
مصیبت
wretchedness
ناخوشی
جهنم
trauma
ضربه
وحشت
excruciation
کابوس
nightmare
آدم کشی
برزخ
purgatory
درد دل
Gehenna
دل شکستن
grief
ناراحتی
sorrow
نگران بودن
tribulation
غمگینی
heartache
صدمه
heartbreak
اضطراب
unhappiness
ناامیدی
سختی
sadness
angst
despair
hardship
بهشت
شادی
paradise
سعادت
bliss
راحتی
سهولت
خلسه
ecstasy
تشویق
encouragement
لذت
happiness
اطمینان خاطر
باقی مانده
reassurance
آرام
آرامش انگلستان
calm
صلح
tranquillityUK
آرامش ایالات متحده
قناعت
tranquilityUS
آرامش
contentment
آرامش خاطر
calmness
تشویق کردن
serenity
تسلی
solace
ثبات
peacefulness
تسکین
خونسردی
cheer
اعتماد به نفس
consolation
خود داری
راه حل
بی توجهی
coolheadedness
self-assurance
self-possession
unconcern
