torment

base info - اطلاعات اولیه

torment - عذاب

noun - اسم

/ˈtɔːrment/

UK :

/ˈtɔːment/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [torment] در گوگل
description - توضیح
  • severe mental or physical suffering


    رنج شدید روحی یا جسمی


  • کسی یا چیزی که شما را بسیار رنج می برد


  • برای اینکه کسی عذاب زیادی بکشد، مخصوصاً از نظر روحی

  • to deliberately treat someone cruelly by annoying them or hurting them


    رفتار ظالمانه عمدی با کسی با آزار دادن یا آزار دادن او

  • great mental suffering and unhappiness, or great physical pain


    رنج و ناراحتی روانی بزرگ یا درد شدید جسمی

  • great mental suffering and unhappiness


    رنج و ناراحتی روانی بزرگ

  • something or someone that causes great suffering or anger


    چیزی یا کسی که باعث رنج یا عصبانیت شدید می شود


  • ایجاد رنج یا نگرانی برای شخص یا حیوان


  • رنج روحی یا جسمی بزرگ یا چیزی که باعث چنین دردی می شود

  • A similar turnabout occurs with the story of Pandora and her box of evils and torments.


    چرخش مشابهی با داستان پاندورا و جعبه شرارت ها و عذاب های او رخ می دهد.

  • As she deals with mounting evidence that yet another boy may be in danger we share her torment.


    همانطور که او با شواهد فزاینده ای سر و کار دارد که نشان می دهد پسر دیگری ممکن است در خطر باشد، ما در عذاب او شریک هستیم.

  • After 10 years of torment, Kiranjit Ahluwalia, 36, threw petrol over sleeping husband Deepak and set him on fire.


    پس از 10 سال عذاب، Kiranjit Ahluwalia، 36 ساله، روی شوهر خواب Deepak بنزین انداخت و او را به آتش کشید.

  • She suffered years of private torment over her decision to have her children adopted.


    او به خاطر تصمیم خود برای به فرزندخواندگی فرزندانش سال ها از عذاب خصوصی رنج می برد.

  • All the methods we tried to lessen the torment failed.


    تمام روش هایی که برای کاهش عذاب تلاش کردیم شکست خورد.

  • She moved from one willow tree to the next forcing them all to share the torment she endured.


    او از یک درخت بید به درخت دیگر نقل مکان کرد و همه آنها را مجبور کرد تا در عذابی که او متحمل شده بود شریک شوند.

  • It's difficult for us to understand the torment the hostages are going through.


    درک عذابی که گروگان ها متحمل می شوند برای ما دشوار است.

  • He voiced their torment at knowing their children would be medically examined without consent and without any familiar face being present.


    او عذاب آنها را از این که می دانستند فرزندانشان بدون رضایت و بدون حضور چهره آشنا مورد معاینه پزشکی قرار می گیرند ابراز کرد.

example - مثال
  • She suffered years of mental torment after her son's death.


    او پس از مرگ پسرش سال ها از عذاب روحی رنج می برد.

  • the cries of a man in torment


    گریه های یک مرد در عذاب

  • The flies were a terrible torment.


    مگس ها عذاب وحشتناکی بودند.

  • Hell as a place of eternal torment


    جهنم محل عذاب ابدی است

  • The sea wailed like a soul in torment.


    دریا مثل روح در عذاب ناله می کرد.

  • the torment inflicted on a young girl by her mother


    عذابی که مادرش بر دختری خردسال تحمیل کرد

  • Somehow with her soul in torment, she managed to get through the day.


    به نحوی که روحش در عذاب بود، توانست روز را پشت سر بگذارد.

  • The family said they had endured years of torment and abuse at the hands of their neighbours.


    این خانواده می‌گویند که سال‌ها شکنجه و آزار همسایگان خود را تحمل کرده‌اند.

  • Waiting for the result of the medical tests was sheer torment.


    انتظار برای نتیجه آزمایشات پزشکی عذاب محض بود.

  • He spent the night in torment, trying to decide what was the best thing to do.


    او شب را در عذاب گذراند و سعی کرد تصمیم بگیرد که بهترین کار چیست.

  • Nothing can describe the torments we went through while we were waiting for news.


    هیچ چیز نمی تواند عذابی را که در مدتی که منتظر خبری بودیم، توصیف کند.

  • Writing reports was a monthly torment to him.


    گزارش نویسی برایش عذاب ماهانه بود.

  • The animals are tormented mercilessly by flies and mosquitoes.


    حیوانات بی رحمانه توسط مگس ها و پشه ها شکنجه می شوند.

  • The camera focused on a group of women whose faces were tormented by/with (= showed that they were suffering) grief.


    دوربین روی گروهی از زنان متمرکز شد که چهره‌شان از غم و اندوه (= نشان می‌داد که رنج می‌کشند) عذاب می‌داد.

  • It tormented me all day - had I said the wrong thing and hurt her feelings?


    تمام روز مرا عذاب می داد - آیا حرف اشتباهی زده بودم و احساسات او را جریحه دار کرده بودم؟

  • After three days of torment, she went to a dentist.


    بعد از سه روز عذاب به دندانپزشکی رفت.

  • That child acts like it’s a torment to see me.


    آن کودک طوری رفتار می کند که انگار دیدن من عذاب آور است.

  • The cows were tormented by flies.


    گاوها را مگس ها عذاب می دادند.

synonyms - مترادف
  • misery


    بدبختی

  • agony


    عذاب

  • anguish


    غم و اندوه

  • distress


    پریشانی


  • درد

  • torture


    شکنجه

  • woe


    وای

  • suffering


    رنج کشیدن

  • affliction


    مصیبت

  • wretchedness


    ناخوشی


  • جهنم

  • trauma


    ضربه


  • وحشت

  • excruciation


    کابوس

  • nightmare


    آدم کشی


  • برزخ

  • purgatory


    درد دل

  • Gehenna


    دل شکستن

  • grief


    ناراحتی

  • sorrow


    نگران بودن

  • tribulation


    غمگینی

  • heartache


    صدمه

  • heartbreak


    اضطراب

  • unhappiness


    ناامیدی


  • سختی

  • sadness



  • angst


  • despair


  • hardship



antonyms - متضاد

  • بهشت

  • joy


    شادی

  • paradise


    سعادت

  • bliss


    راحتی


  • سهولت


  • خلسه

  • ecstasy


    تشویق

  • encouragement


    لذت

  • happiness


    اطمینان خاطر


  • باقی مانده

  • reassurance


    آرام


  • آرامش انگلستان

  • calm


    صلح

  • tranquillityUK


    آرامش ایالات متحده


  • قناعت

  • tranquilityUS


    آرامش

  • contentment


    آرامش خاطر

  • calmness


    تشویق کردن

  • serenity


    تسلی

  • solace


    ثبات

  • peacefulness


    تسکین


  • خونسردی

  • cheer


    اعتماد به نفس

  • consolation


    خود داری


  • راه حل


  • بی توجهی

  • coolheadedness


  • self-assurance


  • self-possession



  • unconcern


لغت پیشنهادی

lumpy

لغت پیشنهادی

calgary

لغت پیشنهادی

fuller