brittle
brittle - شکننده
adjective - صفت
UK :
US :
سخت اما به راحتی شکسته می شود
موقعیت، رابطه یا احساسی که شکننده است به راحتی آسیب می بیند یا از بین می رود
نشان دادن هیچ احساس گرمی
ظریف و به راحتی شکسته می شود
به راحتی نابود می شود، به پایان می رسد، یا باعث شکست می شود
به نظر می رسد خوشحال یا با اعتماد به نفس است، اما در واقع عصبی، ضعیف، یا احتمالاً به طور ناگهانی خلق و خوی خود را تغییر می دهد
صدای شکننده یا خنده تند و کمی عصبی به نظر می رسد
تافی سفت (= نوعی شیرینی که از کره و شکر درست می شود) که حاوی آجیل است
پرمینگ موهای شما را شکننده تر می کند.
روابط دو کشور هنوز بسیار ضعیف است.
کاغذ قدیمی و شکننده بود.
بریده بریده ضخیم که همه جا افتاده بود جمع شده بود و پوسیدگی آن را شکننده کرده بود.
سیم کشی برق ساختمان فرسوده و شکننده بود که باعث خطر آتش سوزی شد.
نتیجه یک مخلوط عرق ریخته، خشن و شکننده در سطح، اما پنیری و در زیر پوسیده بود.
سپس محفظه شفیرگی شکننده در بالای آن، جایی که پروانه بالغ ظاهر شده بود، ترک خورد.
اما شکل کمدی که او انتخاب کرده بسیار شکننده است و نمی تواند خشم وحشتناک او را در خود جای دهد.
brittle bones/nails
استخوان/ناخن های شکننده
رنگ با افزایش سن شکننده بود.
موهای نازک، شکننده و فرفری داشت.
a brittle temperament
مزاج شکننده
یک خنده شکننده
او با صدایی شکننده گفت: «اصلاً نه.»
با افزایش سن استخوان های شما به طور فزاینده ای شکننده می شوند.
حوض در لایه ای شکننده از یخ پوشیده شده بود.
The team's confidence is brittle after a poor performance in the World Cup.
اعتماد به نفس این تیم پس از عملکرد ضعیف در جام جهانی ضعیف است.
Our support system is becoming increasingly brittle.
سیستم پشتیبانی ما به طور فزاینده ای شکننده می شود.
a brittle peace/ceasefire
صلح/آتش بس شکننده
این بازیکن خلق و خوی شکننده ای دارد.
The character she plays is successful but emotionally brittle.
شخصیتی که او بازی می کند موفق اما از نظر احساسی شکننده است.
با لبخندی شکننده به او سلام کرد.
خنده شکننده ای کرد و برگشت.
صدای او آنقدر شکننده بود که به نظر می رسید کاملاً ترک بخورد.
آنها به ما تکه هایی از بادام شکننده با پوشش شکلات تلخ دادند.
سعی کنید با گردو یا فندق، مغزهای شکننده را درست کنید.
crumbly
شکننده
crisp
ترد
crispy
flakeyUS
friable
شکستنی
embrittled
flakyUK
flakeyUS
کوتاه
breakable
آجر
flakyUK
در حال فرو ریختن
ظریف
brickle
خرد شدنی
fragile
نحیف
frangible
ضعیف
crumbling
سخت
delicate
لرزیدن
shatterable
پارگی
frail
سفت و سخت
غیر کشسان
زجاجیه
shivery
پوسته دار
splintery
پودری
rigid
گستاخ
inelastic
قابل پودر شدن
vitreous
نرم
crunchy
خشک
crusty
powdery
brashy
pulverulent
pulverizable
flexible
قابل انعطاف
resilient
ارتجاعی
durable
بادوام
elastic
کشسان
infrangible
شکست ناپذیر
nonbreakable
نشکن
resistant
مقاوم
rugged
ناهموار
shatterproof
قوی
محکم
sturdy
سخت است
سخت
نابود نشدنی
آسیب ناپذیر
indestructible
قابل جابجایی
invulnerable
قدرتمند
lasting
جامد
moveable
انعطاف پذیر
robust
نشکن، شکست ناپذیر
ماندگار
supple
دائمی
unbreakable
ثابت
enduring
همیشگی
abiding
ابدی
ادامه دارد
چند ساله
perpetual
eternal
continuing
everlasting
perennial
