shopping

base info - اطلاعات اولیه

shopping - خريد كردن

noun - اسم

/ˈʃɑːpɪŋ/

UK :

/ˈʃɒpɪŋ/

US :

family - خانواده
shop
فروشگاه
shopper
خریدار
google image
نتیجه جستجوی لغت [shopping] در گوگل
description - توضیح
  • the activity of going to shops and buying things


    فعالیت رفتن به مغازه ها و خرید چیزها

  • the things that you have just bought from a shop


    چیزهایی که به تازگی از یک مغازه خریده اید

  • the activity of going to shops to buy things


    فعالیت رفتن به مغازه ها برای خرید چیزها

  • the activity of buying things from shops


    فعالیت خرید اجناس از مغازه ها

  • goods that you have bought from shops, especially food


    کالاهایی که از مغازه ها خریده اید، به ویژه مواد غذایی

  • the activity of looking for things to buy


    فعالیت جستجوی چیزهایی برای خرید

  • the activity of buying goods, especially from a store


    فعالیت خرید کالا به خصوص از فروشگاه

  • goods that you have bought, especially from stores


    کالاهایی که خریداری کرده اید، به خصوص از فروشگاه ها

  • Or is the genuine Dublin culture to be found in the new sprawling suburbs with its run-down libraries and shopping malls?


    یا آیا فرهنگ اصیل دوبلین را می‌توان در حومه‌های جدید با کتابخانه‌ها و مراکز خرید فرسوده آن یافت؟

  • She arranged with the friend beside whom he was being rehoused to do his shopping on a regular basis.


    او با دوستی که در کنارش قرار داشت قرار گذاشت تا خریدهایش را به طور منظم انجام دهد.

  • There's a range of fabulous large shopping malls, and don't miss Lake Cecil which offers excellent watersports.


    مجموعه ای از مراکز خرید بزرگ افسانه ای وجود دارد، و دریاچه سیسیل را از دست ندهید که ورزش های آبی عالی را ارائه می دهد.

  • On Friday morning I take my neighbour shopping.


    صبح جمعه همسایه ام را برای خرید می برم.

  • Even now he had never returned to the shopping mall.


    حتی الان هم هرگز به مرکز خرید برنگشته بود.

  • Ben listed his hobbies as watching TV, shopping and going to the movies.


    بن سرگرمی های خود را تماشای تلویزیون، خرید و رفتن به سینما ذکر کرد.

  • When she went shopping to the town she wore a long voluminous, dark-grey cloak of which she was very proud.


    وقتی برای خرید به شهر رفت، شنل بلند، حجیم و خاکستری تیره ای به تن داشت که به آن بسیار افتخار می کرد.

example - مثال
synonyms - مترادف
  • buying


    خریداری کردن

  • buys


    خرید می کند

  • purchasing


    خرید


  • فروشگاه


  • خرج کردن

  • ordering


    مرتب سازی

  • procurement


    تدارکات

  • procuring


    تهیه


  • تحصیل

  • acquisition


    وظایف

  • errands


    معامله

  • transaction


    بدست آوردن

  • acquiring


    در حال مرور

  • browsing


    شکار معامله

  • bargain hunting


    سوپرمارکت اجرا می شود

  • supermarket run


    تجارت الکترونیک

  • e-commerce


    فروشگاه هفتگی


  • تجارت الکترونیکی

  • electronic commerce


    خرید مواد غذایی


  • خرید لباس


  • ایمن سازی

  • securing


    گرفتن

  • obtaining


    مصرف

  • getting


    مالکیت


  • possession


antonyms - متضاد

  • فروش

  • selling


    فروشندگی

  • vending


    تجارت

  • vendition


    معامله

  • trading


    ترخیص کالا از گمرک


  • dealing


  • clearance



  • commerce


لغت پیشنهادی

breathalyse

لغت پیشنهادی

experiment

لغت پیشنهادی

hideously