apprehend
apprehend - دستگیر کردن
verb - فعل
UK :
US :
اگر پلیس یک جنایتکار را دستگیر کند، او را می گیرد
برای فهمیدن چیزی
دستگیری و دستگیری کسی که قانون را رعایت نکرده است
برای دستگیری و قرار دادن یک فرد تحت کنترل پلیس؛ دستگیر کردن
اما ماموران می گویند که هر چه مهاجران بیشتر پیاده روی کنند، احتمال دستگیری آنها بیشتر می شود.
But agents say that the longer the immigrants are on foot the greater the chance of them being apprehended.
اگر دستگیر شوم مقداری از اعتبار را از دست خواهم داد.
ویلیام سواین تنشهایی را که جودی به خوبی درک میکند زندگی کرد.
این دو مرد بعداً پس از سرقت از فروشگاه دیگری دستگیر شدند.
صحبت از مولکول ها واقعیت زیبایی و معنای آگاهانه درک شده را تضعیف نمی کند.
نه اینکه اندام های ادراک در آن زمان آن را درک کرده باشند.
ماموران در ایستگاه بین ایالتی 8 بیش از 3100 کارگر غیرقانونی را دستگیر کردند.
با این حال، پس از چند روز، بدون اینکه کسی دستگیر شود، روزنامه ها به یک مجوز شعری کوچک افراط کردند.
پلیس یک مظنون مسلح را در نزدیکی صحنه جنایت دستگیر کرد.
سارق در حین سرقت خودرو دستگیر شد.
او در درک خطر کند بود.
پلیس بالاخره قاتل را دستگیر کرد.
پلیس شب گذشته مظنون را دستگیر کرد.
دستگیری
nab
ناب
تصاحب کردن
collar
یقه
nail
ناخن - میخ
detain
بازداشت
گرفتن
bust
نیم تنه
خرج کردن
pinch
بریدگی کوچک
nick
مهار کردن
restrain
پلیس
کیسه
انجام دادن
زندانی کردن
بلند کردن
imprison
متوقف کردن
بکشید
incarcerate
سوار کردن
را تحت بازداشت قرار دهد
اجرا
اسیر گرفتن
حمل کردن
به زندان انداختن
انداختن تو زندان
پشت میله ها قرار دادن
haul in
یقه خود را احساس کنید
discharge
تخلیه
رایگان
liberate
آزاد کردن
رهایی
از دست دادن
misunderstand
سوء تفاهم
نگرفتن
رها کردن
تبرئه کردن
exonerate
باز کردن
پیشنهاد
unfasten
دادن
شکست
دفع کردن
شل کردن
repel
تشويق كردن
فعال کردن
loosen
دور انداختن
دريافت كردن
activate
برداشتن
ثابت
کمک
بهبودی یافتن
بازده
تسلیم شدن
عبور
mend
surrender
