bin

base info - اطلاعات اولیه

bin - صندوقچه

noun - اسم

/bɪn/

UK :

/bɪn/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [bin] در گوگل
description - توضیح
  • a container for putting waste in


    ظرفی برای ریختن زباله

  • a large container for storing things, such as goods in a shop or substances in a factory


    یک ظرف بزرگ برای نگهداری اشیا، مانند اجناس در یک مغازه یا مواد در یک کارخانه


  • دور انداختن چیزی


  • ظرفی برای زباله

  • a large container used for storing things


    ظرف بزرگی که برای نگهداری اشیا استفاده می شود


  • یک ظرف نگهداری بزرگ


  • Br A bin نیز یک سطل زباله است.

  • Br A bin is also a trash can.


    → شماره شناسایی بانک


  • او توسط یک کیسه سطل سیاه پوشیده شده بود.

  • She had been left covered by a black bin bag.


    برخی از طرح ها اصلاً مقایسه گروه کنترلی ندارند. به این سطل های شبه آزمایشی می گویند.

  • Some designs have no control group comparison at all; these are referred to as quasi-experimental bins.


    در چندین شهر سطل های زباله نصب می شود.

  • Several cities set up drop-off bins.


    اکثریت قریب به اتفاق مردم در Thurrock توصیه من را پذیرفتند و اعلامیه احمقانه را در سطل زباله گذاشتند.

  • The vast majority of people in Thurrock took my advice and put the silly leaflet in the bin.


    به جای پرتاب کردن مداوم خبرنامه های برنامه های مکرر در سطل زباله، آنها را برای معامله های آینده مطالعه کنید.

  • Instead of routinely tossing frequent-flier program newsletters into the trash bin, peruse them for upcoming bargains.


    اما سپس، با تعجبی از روی مسخره کردن خود، او به داخل آشپزخانه رفت و موها را در سطل زباله ریخت.

  • But then with an exclamation of self-mockery, she went into the galley and brushed the hairs into the waste bin.


    یک سطل چوبی بزرگ با کناره های باریک و جلوی قابل جابجایی به راحتی از چوب ساخته می شود.

  • A large wooden bin with slatted sides and a removable front is easy to make from timber.


example - مثال
  • a rubbish bin


    یک سطل زباله

  • Grey bins will be emptied weekly.


    سطل های خاکستری هر هفته تخلیه می شوند.

  • Many councils now have fortnightly bin collections.


    در حال حاضر بسیاری از شوراها مجموعه‌های دو هفته‌ای بن دارند.

  • a bread bin


    یک سطل نان

  • All their toys are kept in plastic storage bins under the bed.


    تمام اسباب‌بازی‌های آنها در سطل‌های پلاستیکی زیر تخت نگهداری می‌شوند.

  • Put the bottles in the recycling bin.


    بطری ها را در سطل بازیافت قرار دهید.

  • She threw the letter in the waste-paper bin.


    نامه را در سطل زباله انداخت.

  • a litter bin


    سطل های بازیافت روزنامه ها، بطری ها و قوطی های قدیمی

  • recycling bins for old newspapers, bottles, and cans


    اینو میخوای یا بریزم تو سطل؟


  • این کفش های کهنه را بن کنم؟

  • Shall I bin these old shoes?


    یک سطل کمپوست/ذخیره

  • a compost/storage bin


synonyms - مترادف
  • box


    جعبه


  • ظرف


  • مورد


  • قفسه سینه

  • receptacle


    تابوت

  • casket


    دارنده

  • holder


    تنه

  • crate


    طبل

  • trunk


    قوطی

  • drum


    کیدی

  • canister


    قفسه

  • caddy


    می توان

  • locker


    کارتن

  • can


    قلع

  • carton


    وان

  • tin


    مالیات بر ارزش افزوده

  • tub


    سبد

  • vat


    سیلو


  • مخزن

  • silo


    سطل

  • reservatory


    سطل ذخیره سازی

  • bucket


    صندوق

  • storage bin


    کشتی

  • coffer


    چلیک


  • بشکه

  • repository


    بسته بندی

  • cask


    بسته





antonyms - متضاد

لغت پیشنهادی

snatch

لغت پیشنهادی

aunt

لغت پیشنهادی

pretends