smell

base info - اطلاعات اولیه

smell - بو

verb - فعل

/smel/

UK :

/smel/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [smell] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • The room smelt damp.


    اتاق بوی نم می داد.

  • Dinner smells good.


    شام بوی خوبی میده

  • ‘You smell nice,’ Aidan said with a smile.


    آیدان با لبخند گفت: بوی خوبی می دهی.

  • a bunch of sweet-smelling flowers


    یک دسته گل خوشبو

  • His breath smelt of garlic.


    نفسش بوی سیر می داد.

  • When he did come home he smelled of alcohol.


    وقتی به خانه آمد بوی الکل به مشامش رسید.

  • The house smelt of cedar wood and fresh polish.


    خانه بوی چوب سرو و جلای تازه می داد.

  • What does the perfume smell like?


    بوی عطر چیست؟

  • Hydrogen sulphide smells like rotten eggs.


    سولفید هیدروژن بوی تخم مرغ فاسد می دهد.

  • The crisp air smells like clean hay.


    هوای ترد بوی یونجه تمیز می دهد.

  • I was watching television when I smelled smoke.


    داشتم تلویزیون تماشا می کردم که بوی دود به مشامم رسید.

  • He said he could smell gas when he entered the room.


    گفت وقتی وارد اتاق شد بوی گاز را حس می کرد.

  • The dog had smelt a rabbit.


    سگ بوی خرگوش را بو کرده بود.

  • I could smell alcohol on his breath.


    بوی الکل از نفسش می آمد.


  • برف بارید که تقریباً بوی سرما را حس می کردید.

  • Can you smell something burning?


    آیا می توانید بوی سوختگی را حس کنید؟

  • As she came downstairs, she smelled bacon cooking.


    وقتی از پله ها پایین آمد بوی بیکن پختن را حس کرد.

  • I could smell that something was burning.


    حس می کردم که چیزی می سوزد.

  • I can't smell because I've got a bad cold.


    بوی بدم نمیاد چون سرما خوردم

  • I can't smell anything because I've got a bad cold.


    من بویی نمی دهم چون سرما خورده ام.


  • این را بو کنید و به من بگویید چه فکر می کنید.

  • I bent down to smell the flowers.


    خم شدم تا گلها را بو کنم.

  • He leaned in closer and smelled the perfume she was wearing.


    نزدیکتر خم شد و بوی عطر او را حس کرد.

  • The drains smell.


    زهکش ها بو می دهند.

  • Does my breath smell?


    آیا نفسم بو می دهد؟

  • He hadn't washed for days and was beginning to smell.


    چند روزی بود که شسته نشده بود و داشت بو می داد.

  • After a few days, the meat began to smell.


    بعد از چند روز گوشت شروع به بوییدن کرد.

  • It smells in here.


    اینجا بو می دهد

  • It smells awful in here.


    اینجا بوی بدی میده

  • He smelt danger.


    او خطر را حس کرد.

  • I can smell trouble.


    من می توانم بوی دردسر را حس کنم.

synonyms - مترادف
  • scent


    رایحه

  • aroma


    عطر

  • fragrance


    دلتنگی

  • perfume


    دسته گل

  • redolence


    savourUK

  • bouquet


    نسیم

  • fragrancy


    بوی آمریکا

  • savourUK


    odourUK

  • waft


    بو کشیدن

  • odorUS


    زبانه

  • odourUK


    بو کردن

  • sniff


    نیف

  • tang


    تراوش

  • whiff


    ذات

  • niff


    بخور دادن

  • emanation


    بینی

  • essence


    فرمون

  • incense


    savorUS


  • ادویه

  • pheromone


    دنباله

  • savorUS


    مومیایی کردن

  • spice


    عطار


  • اتو

  • balm


    بوی تعفن

  • attar


    هاله

  • otto


    پنگ

  • reek


  • stench


  • stink


  • aura


  • pong


antonyms - متضاد
  • odorlessness


    بی بو بودن

  • blandness


    نرمی

  • dullness


    کسالت

لغت پیشنهادی

responders

لغت پیشنهادی

the Adirondack Mountains

لغت پیشنهادی

falsehood