impute
impute - نسبت دادن
verb - فعل
UK :
US :
to suggest that someone or something is the cause of a particular situation or is responsible for a particular action especially something bad
این که بگوییم کسی یا چیزی مسبب یک موقعیت خاص است، یا مسئول یک عمل خاص، به ویژه چیزی بد است
to calculate the value of something which cannot easily be measured in the usual way by giving it a value based on similar things
برای محاسبه ارزش چیزی که به راحتی نمی توان آن را به روش معمول اندازه گیری کرد، با دادن مقداری بر اساس چیزهای مشابه
if the interest on a loan is imputed to the loan agreement the interest is calculated at market rates, even though the actual rate of interest paid may be lower than the market rates
اگر سود وام به قرارداد قرض الحسنه تعلق گیرد، بهره با نرخ های بازار محاسبه می شود، حتی اگر نرخ بهره واقعی پرداختی ممکن است کمتر از نرخ های بازار باشد.
to say that someone is responsible for something that has happened, especially something bad or that something is the cause of something else
گفتن اینکه کسی مسئول چیزی است که اتفاق افتاده است، مخصوصاً اتفاق بدی، یا اینکه چیزی علت چیز دیگری است
برای محاسبه چیزی در حالی که اطلاعات دقیقی ندارید، با مقایسه آن با چیزی مشابه
و القای انگیزه هایی برای چنین کلیشه ای ظالمانه خواهد بود.
For the most part the later sonnets of celebration of the Friend impute no such extraordinary motives to the Poet.
غزلهای بعدی بزرگداشت دوست در بیشتر موارد چنین انگیزههای خارقالعادهای را به شاعر نسبت نمیدهند.
The problem is that each of those imputing personality to the state entertains a different idea of what it is.
مشکل این است که هر یک از کسانی که شخصیت را به دولت نسبت می دهند، ایده متفاوتی از چیستی آن دارند.
آیا او جرأت داشت چنین انگیزه هایی را به او نسبت دهد؟
Certainly they impute to the accused a degree of mystical malevolence just like that implied in witchcraft charges.
مسلماً آنها درجهای از بدخواهی عرفانی را به متهم نسبت میدهند، درست مانند آنچه در اتهامات جادوگری ذکر شده است.
او هرگز نباید انگیزه های ناشایست را به آنها نسبت دهد.
For purposes of the company's violations, the conduct of its officials and employees may be imputed to the firm.
برای اهداف تخلفات شرکت، رفتار مقامات و کارکنان آن ممکن است به شرکت نسبت داده شود.
imputed costs/data/income
هزینه/داده/درآمد منتسب شده
خزانه داری سالانه 8 درصد درآمد تصوری از چنین وام های بدون بهره را در نظر می گیرد.
absolve
تبرئه کردن
دفاع
exculpate
نگهبان
exonerate
کمک
ستایش
محافظت
praise
روشن
تبرئه
توجیه کردن
acquit
عفو
vindicate
رایگان
pardon
رهایی
باز کردن بار
تایید
unburden
انکار
ارائه
بی تقصیر نگه دارید
آزاد کردن
hold blameless
معاف
liberate
مسکن
exempt
مهلت دادن
relieve
حواله دادن
reprieve
ببخش
remit
تخلیه
forgive
بهانه
discharge
از بین بردن
excuse
حذف کردن
جدا کردن
exclude
از هم گسستن
dissociate
disentangle
