dare

base info - اطلاعات اولیه

dare - جرات

verb - فعل

/der/

UK :

/deə(r)/

US :

family - خانواده
dare
جرات
daring
شجاعانه
daringly
جسورانه
google image
نتیجه جستجوی لغت [dare] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • She said it as loudly as she dared.


    با صدای بلندی که جراتش را داشت گفت.

  • He didn’t dare (to) say what he thought.


    او جرأت نمی کرد (به) آنچه فکر می کند بگوید.

  • They daren't ask for any more money.


    آنها جرات درخواست پول بیشتری ندارند.

  • She dared not breathe a word of it to anybody.


    جرات نداشت حتی یک کلمه از آن را برای کسی نفس بکشد.

  • Dare to be different!


    شجاعت متفاوت بودن داشته باش!


  • به جرأت می توانم بگویم چیزی در مورد او وجود داشت.

  • Go on! Take it! I dare you.


    ادامه دادن! بگیر! من به شما جرات می کنم.

  • Some of the older boys had dared him to do it.


    برخی از پسرهای بزرگتر او را جرأت کرده بودند که این کار را انجام دهد.

  • ‘I'll tell her about it.’ ‘Don't you dare!’


    «در موردش بهش میگم.» «جرات نداری!»

  • Don't you dare say anything to anybody.


    جرات نکن به کسی چیزی بگی


  • چطور جرات میکنی با من اینطوری حرف بزنی؟

  • How dare she imply that I was lying?


    او چگونه جرات کرد که بگوید من دروغ می گویم؟

  • I dare say you know about it already.


    به جرات می توانم بگویم که شما قبلاً در مورد آن می دانید.

  • I didn’t dare to ask.


    جرات نکردم بپرسم

  • He won’t dare to break his promise.


    او جرات نمی کند عهدش را زیر پا بگذارد.

  • You told him? How did you dare?


    بهش گفتی؟ چطور جرات کردی؟

  • I hardly dared to hope she’d remember me.


    من به سختی جرات داشتم امیدوار باشم که او مرا به یاد بیاورد.

  • She wasn’t afraid (= she dared) to tell him the truth.


    او نترسید (= جرأت کرد) حقیقت را به او بگوید.

  • I daren’t tell her the truth.


    من جرات ندارم حقیقت را به او بگویم.

  • Don’t you dare tell her what I said!


    جرات نکن بهش بگی چی گفتم!

  • I didn’t dare look at him.


    جرات نکردم نگاهش کنم

  • I hardly dared breathe.


    به سختی جرات نفس کشیدن داشتم.

  • I wouldn't dare go by myself.


    من جرات نمی کنم خودم برم

  • He didn't dare (to) say what he thought.


    او جرأت (گفتن) آنچه را که فکر می کند را نداشت.

  • He can speak three languages.


    او می تواند به سه زبان صحبت کند.

  • She will try and visit tomorrow.


    او سعی خواهد کرد و فردا دیدار خواهد کرد.

  • You must find a job.


    باید کار پیدا کنی

  • You ought to stop smoking.


    شما باید سیگار را ترک کنید

  • I used to smoke but I gave up two years ago.


    من سیگار می کشیدم اما دو سال پیش آن را ترک کردم.

  • Can I invite Mary?


    آیا می توانم مریم را دعوت کنم؟

  • Should I have invited Mary?


    آیا باید مریم را دعوت می کردم؟

synonyms - مترادف

  • ریسک

  • presume


    فرض

  • undertake


    بعهده گرفتن


  • خطر


  • ماجرا


  • تلاش

  • endeavorUS


    تلاش ایالات متحده

  • endeavourUK


    تلاش انگلستان

  • gamble


    قمار

  • hazard


    حدس و گمان

  • speculate


    سهام


  • تلاش كردن

  • try


    جسارت داشته باش

  • have the temerity


    اعصاب داشته باش

  • have the audacity


    جرات داشته باش


  • شرارت داشته باش


  • به اندازه کافی شجاع باش

  • have the effrontery


    آنقدر جسور باش که

  • be brave enough


    آزادی را بگیر

  • be so bold as


    خطر کن

  • take the liberty


    تا آنجا پیش بروید که


  • آنقدر جسور کنید


  • گونه داشته باشد

  • make so bold as


    جرات داشتن


  • جسور کردن

  • have the guts


    شانست را امتحان کن

  • make bold


    خیلی جسور باش


  • انجام ریسک

  • be so bold


    خود را به خطر بیندازد

  • risk doing


  • endanger oneself


antonyms - متضاد
  • abstain


    خودداری کنند


  • چشم پوشی

  • refrain


    خودداری


  • مراقب باش


  • عقب نگه دارید

  • neglect


    بی توجهی

  • disbelieve


    کافر شدن

لغت پیشنهادی

cooperation

لغت پیشنهادی

bantering

لغت پیشنهادی

greeting