regional

base info - اطلاعات اولیه

regional - منطقه ای

adjective - صفت

/ˈriːdʒənl/

UK :

/ˈriːdʒənl/

US :

family - خانواده
region
منطقه
regionalism
منطقه گرایی
google image
نتیجه جستجوی لغت [regional] در گوگل
description - توضیح
example - مثال

  • خدمات موجود در سطح محلی و منطقه ای


  • تضاد منافع منطقه ای و ملی

  • a regional assembly/council/government


    یک مجمع/شورای/دولت منطقه ای

  • a regional director/manager


    یک مدیر/مدیر منطقه ای


  • ابتکارات ملی برای توسعه منطقه ای

  • a regional office/centre/agency


    یک دفتر/مرکز/آژانس منطقه ای

  • This issue affects regional security and has international implications.


    این موضوع بر امنیت منطقه تأثیر می گذارد و پیامدهای بین المللی دارد.

  • regional variations in pronunciation


    تغییرات منطقه ای در تلفظ

  • regional elections/​newspapers


    انتخابات منطقه ای / روزنامه ها

  • a regional accent/dialect/newspaper


    لهجه / گویش / روزنامه منطقه ای

  • regional demand/distribution


    تقاضا/توزیع منطقه ای

  • a regional economy/market


    اقتصاد/بازار منطقه ای

  • National advertising has been much harder hit than regional advertising.


    تبلیغات ملی بسیار بیشتر از تبلیغات منطقه ای ضربه خورده است.

  • Starting new stores in new markets involves setting up regional offices and launching marketing campaigns.


    راه اندازی فروشگاه های جدید در بازارهای جدید مستلزم راه اندازی دفاتر منطقه ای و راه اندازی کمپین های بازاریابی است.

  • regional businesses/companies


    کسب و کار/شرکت های منطقه ای

  • a regional bank/newspaper


    یک بانک / روزنامه منطقه ای

  • a regionally based organization


    یک سازمان منطقه ای

synonyms - مترادف

  • محلی


  • ناحیه

  • provincial


    استانی


  • شهرستان

  • parochial


    محدود

  • territorial


    سرزمینی

  • zonal


    ناحیه ای

  • cantonal


    کانتونی

  • devolved


    واگذار کرد

  • localisedUK


    محلی سازی شده در انگلستان

  • localizedUS


    LocalizedUS

  • sectoral


    بخشی


  • حالت


  • بومی

  • sectional


    مقطعی

  • vernacular


    زبان عامیانه


  • حوزه


  • زمین


  • بین المللی


  • استعماری

  • countrified


    کشوری شده است


  • ملی

  • areal


    منطقه ای

  • region-specific


    خاص منطقه

  • zone-specific


    منطقه خاص

antonyms - متضاد

  • ملی


  • جهانی

  • unrestricted


    نامحدود


  • بین المللی


  • گسترده


  • جهانی است

  • worldwide


    در سراسر جهان

  • pandemic


    پاندمی


  • جهان

  • intercontinental


    بین قاره ای


  • خارجی


  • عمومی


  • بطور گسترده


  • جمعی


  • مرکزی

  • broad-minded


    وسیع فکر


  • لیبرال

  • cosmopolitan


    جهان شهری

  • catholic


    کاتولیک

  • tolerant


    متحمل

  • receptive


    پذیرا

  • open-minded


    روشنفکر


  • باز کن

  • all-embracing


    همه جانبه

  • world-wide


لغت پیشنهادی

paralegal

لغت پیشنهادی

assignor

لغت پیشنهادی

bargee