unconventional

base info - اطلاعات اولیه

unconventional - غیر متعارف

adjective - صفت

/ˌʌnkənˈvenʃənl/

UK :

/ˌʌnkənˈvenʃənl/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
نتیجه جستجوی لغت [unconventional] در گوگل
description - توضیح

  • بسیار متفاوت از رفتار، تفکر، لباس پوشیدن و غیره افراد معمولاً


  • متفاوت از آنچه معمول است یا با روشی که اکثر مردم کارها را انجام می دهند

  • This highlights a crucial tactical problem for new groups or those whose demands are seen as in some way unconventional.


    این مسئله یک مشکل تاکتیکی حیاتی را برای گروه‌های جدید یا کسانی که خواسته‌هایشان به نوعی غیرمتعارف تلقی می‌شود، برجسته می‌کند.

  • Peter Mitchell was delightfully informal, a connoisseur of the unexpected and unconventional.


    پیتر میچل به طرز لذتبخشی غیررسمی بود و از چیزهای غیرمنتظره و غیرمتعارف خبره بود.

  • His business methods were unconventional but successful.


    روش های تجاری او غیر متعارف اما موفق بودند.

  • He was not willing to take on cases with relatively unconventional chosen outcomes.


    او مایل به پذیرش پرونده هایی با نتایج انتخابی نسبتاً نامتعارف نبود.

  • She comes from an unconventional family.


    او از خانواده ای نامتعارف می آید.

  • The Judge accustomed to hearing unconventional job descriptions, none the less appeared perplexed.


    قاضی که به شنیدن توضیحات شغلی نامتعارف عادت کرده بود، به هر حال گیج به نظر می رسید.

  • The two never lived in the same house but their unconventional marriage lasted over 30 years.


    این دو هرگز در یک خانه زندگی نمی کردند، اما ازدواج نامتعارف آنها بیش از 30 سال به طول انجامید.

  • Laing has developed some rather unconventional methods for communicating to his troops.


    لینگ روش های نسبتاً غیر متعارفی را برای برقراری ارتباط با سربازان خود ایجاد کرده است.

  • Secondly, innovation, which involves the adoption of unconventional methods of chasing the goals, such as through crime.


    ثانیاً، نوآوری، که شامل اتخاذ روش های غیر متعارف برای تعقیب اهداف، مانند از طریق جرم و جنایت است.

  • Her unconventional opinions finally cost her her job.


    نظرات غیر متعارف او در نهایت به قیمت کارش تمام شد.

  • unconventional religious beliefs


    باورهای مذهبی غیر متعارف

  • To some extent unconventional sources of natural gas new technology and new economic incentives, underlie this greater optimism.


    تا حدودی منابع غیر متعارف گاز طبیعی، فناوری جدید و انگیزه های اقتصادی جدید، زمینه ساز این خوش بینی بیشتر است.

  • The fifty-two year old Berlin artist's work is characterised by highly unconventional still lifes.


    آثار این هنرمند پنجاه و دو ساله برلینی با طبیعت های بی جان بسیار غیر متعارف مشخص می شود.

  • They were both unconventional to the point of eccentricity.


    هر دو تا حدی غیرمتعارف بودند.

example - مثال
  • an unconventional approach to the problem


    یک رویکرد غیر متعارف به مشکل

  • unconventional views


    دیدگاه های غیر متعارف

  • The magazine describes him as having unconventional good looks.


    مجله او را دارای ظاهر زیبای غیر متعارف توصیف می کند.

  • In those days, travelling alone was a daring and unconventional thing for a young woman to do.


    در آن روزها سفر به تنهایی برای یک زن جوان کاری جسورانه و غیر متعارف بود.

  • She's known for her unconventional approach to child-rearing.


    او به دلیل رویکرد غیر متعارف خود در تربیت کودک شناخته شده است.

  • They used a variety of unconventional methods to advertise themselves.


    آنها از انواع روش های غیر متعارف برای تبلیغ خود استفاده می کردند.

  • an unconventional childhood/lifestyle/marriage


    یک کودکی / سبک زندگی / ازدواج غیر متعارف

  • He has an unconventional attitude toward work.


    او نگرش غیر متعارفی نسبت به کار دارد.

synonyms - مترادف
  • unorthodox


    غیر متعارف


  • غیر معمول


  • ناهمسان


  • اصلی

  • atypical


    عجیب و غریب

  • eccentric


    شخصی


  • فردگرا

  • individualistic


    فرد

  • odd


    غیر عادی

  • uncustomary


    ویژه

  • bizarre


    بی رویه

  • idiosyncratic


    جایگزین

  • irregular


    نادر

  • uncommon


    مفرد


  • نا آشنا

  • freakish


    ناخواسته


  • متمایز

  • singular


    ناسازگار

  • unfamiliar


    توپ عجیب و غریب

  • unwonted


    بی نظیر

  • distinctive


    کولی

  • nonconformist


    دوستانه و غیر رسمی

  • oddball


    موریک

  • offbeat


    دمدمی

  • bohemian


    عجیب

  • informal


    بی سابقه

  • maverick


    خنده دار

  • quirky



  • unprecedented



antonyms - متضاد

  • مرسوم


  • معمولی

  • orthodox


    ارتدکس


  • منظم

  • ceremonial


    تشریفاتی

  • ceremonious


    رسمی


  • طبیعی


  • روال


  • معمول


  • مناسب


  • مشترک


  • استاندارد


  • عادی


  • هر روز

  • commonplace


    میانگین


  • آشنا

  • customary


    عمومی


  • موجودی

  • habitual


    منثور


  • غیر قابل توجه


  • ایجاد


  • غیر استثنایی

  • prosaic


    عادت کرده

  • unremarkable


    روز کاری

  • established


    غالب

  • unexceptional


    روزی

  • accustomed


    محبوب

  • workaday


  • prevailing


  • quotidian



لغت پیشنهادی

aside

لغت پیشنهادی

conger

لغت پیشنهادی

foul