cold

base info - اطلاعات اولیه

cold - سرد

adjective - صفت

/kəʊld/

UK :

/kəʊld/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [cold] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • I'm cold. Turn the heating up.


    من سردم است. گرمایش را زیاد کنید.


  • برای احساس سرما

  • cold weather/temperatures/air


    هوای سرد/دما/هوا

  • a cold day/night/winter/wind


    یک روز/شب/زمستان/باد سرد

  • a cold room/house


    یک اتاق/خانه سرد

  • cold hands and feet


    دست و پاهای سرد


  • یک آبجو سرد


  • آب سرد و گرم در هر اتاق

  • I was thoroughly cold and wet now.


    الان کاملا سرد و خیس بودم.

  • It's freezing cold.


    هوا سرد است

  • Hurry up—your dinner's getting cold


    عجله کنید - شام شما سرد می شود

  • a bitterly cold morning


    یک صبح سخت سرد

  • You look cold. Do you want to go back indoors?


    سرد به نظر میرسی آیا می خواهید به داخل خانه برگردید؟

  • Isn't it cold today?


    امروز هوا سرد نیست؟

  • It has suddenly turned very cold.


    ناگهان هوا بسیار سرد شده است.

  • the coldest May on record


    سردترین ماه مه ثبت شده

  • The water has gone cold.


    آب سرد شده است.


  • یک نوشیدنی سرد

  • Hot and cold food is available in the cafeteria.


    غذای سرد و گرم در کافه تریا موجود است.

  • Bake in the oven for twenty minutes. Serve hot or cold.


    به مدت بیست دقیقه در فر بپزید. گرم یا سرد سرو کنید.

  • It's cold chicken for lunch.


    برای ناهار مرغ سرد است.


  • یک ناهار گوشت سرد و سالاد

  • to give somebody a cold look/stare


    نگاه/نگاه سرد به کسی نگاه کردن

  • Her manner was cold and distant.


    رفتارش سرد و دور بود.

  • He was staring at her with cold eyes.


    با چشمای سرد بهش خیره شده بود.

  • She was very cold towards me.


    او نسبت به من خیلی سرد بود.

  • He received a cold welcome.


    او با استقبال سرد روبرو شد.


  • نور سرد روشن

  • cold grey skies


    آسمان خاکستری سرد

  • The police followed the robbers to the airport but then the trail went cold.


    پلیس به دنبال سارقان تا فرودگاه رفت، اما سپس مسیر سرد شد.

  • He was knocked out cold in the second round.


    او در راند دوم سرد ناک اوت شد.

synonyms - مترادف
  • chilly


    سرد


  • انجماد

  • freezing


    یخی

  • icy


    برفی

  • snowy


    سرد یخی

  • icy-cold


    یخبندان

  • glacial


    WintryUS

  • wintryUS


    ترد

  • crisp


    یخ زده

  • frosty


    منجمد

  • frigid


    تلخ

  • bitter


    گاز گرفتن

  • biting


    سوراخ کردن

  • piercing


    بی حس کردن

  • numbing


    تیز


  • خام

  • raw


    قطبی

  • polar


    قطب شمال

  • arctic


    سیبری

  • Siberian


    تنبل

  • nippy


    پارکی

  • parky


    سرد شدن

  • chill


    خنک

  • coldish


    هایپربوری

  • coolish


    خیلی سرد

  • hyperborean


    نیش زدن

  • ice-cold


    تند

  • nipping


    winteryUK

  • snappy


    شمالی

  • winteryUK


  • boreal


antonyms - متضاد
  • hot


    داغ

  • heated


    گرم شده است

  • fervid


    پرشور

  • scorching


    سوزاننده

  • searing


    سوزاندن

  • torrid


    گرم


  • غلیان

  • boiling


    پخت

  • baking


    شعله ور

  • blazing


    تاول زدن

  • blistering


    آتشین

  • fiery


    مرطوب

  • humid


    خفیف

  • mild


    ماگی

  • muggy


    قرمز

  • red


    برشته کردن

  • roasting


    سیگار کشیدن

  • scalding


    خفه کننده

  • smoking


    گرفتگی

  • stifling


    تابستانی

  • stuffy


    متورم

  • sultry


    پرآب

  • summery


    ترموژنیک

  • sweltering


    معتدل

  • sweltry


    کباب کردن

  • thermogenic


    سوزان

  • temperate


    گرم شدن

  • broiling


  • sizzling


  • warming


  • ardent


لغت پیشنهادی

bats

لغت پیشنهادی

willingly

لغت پیشنهادی

renters