hesitate
hesitate - تردید کنید
verb - فعل
UK :
US :
قبل از گفتن یا انجام کاری مکث کنید زیرا عصبی هستید یا مطمئن نیستید
قبل از انجام یا گفتن چیزی مکث کنید، اغلب به این دلیل که در مورد آن نامطمئن یا عصبی هستید
راهم را به سمت جبهه ادامه دادم و تردید کردم.
وقتی به در رسیدند مرد تردید کرد و نگاهی خواهش آمیز به او انداخت.
او با تردید دستش را بلند کرد، اما دوباره آن را پس گرفت و مدتی کاملاً بی حرکت نشست.
قبل از پاسخ دادن لحظه ای درنگ کرد.
اگر خیلی بیشتر تردید میکردیم، ممکن بود آن نقطه روی پشت بام را هم نداشتیم.
پل شروع به صحبت کرد اما مردد شد و فقط کلمات مناسب را جستجو کرد.
بری دم در ایستاد و تردید داشت. آیا باید مستقیم وارد شود یا در بزند؟
اگر کسی از شما مشکل دارد یا نیاز به کمک دارد لطفا با من یا همسرم تماس بگیرید.
Why would any nation hesitate to serve its own best interests by such sensible and humane redirection of its wealth?
چرا هر ملتی در خدمت به منافع خود با چنین تغییر مسیر معقول و انسانی ثروت خود تردید دارد؟
قبل از پاسخ دادن تردید کرد.
به نظر می رسید او یک ثانیه تردید کرد.
وقتی او در مورد سفارش خود تردید کرد، گارسون نگاهی بی حوصله به او انداخت.
یک لحظه هم در انتخاب این کار تردید نکردم.
او آنجا ایستاده بود و تردید داشت که آیا حقیقت را به او بگوید یا نه.
او تردید کرد: مطمئن نیستم.
لطفا در صورت داشتن هرگونه سوال با من تماس بگیرید.
اگر دوست دارید کتاب را برایتان بفرستم، لطفا دریغ نکنید.
او هرگز در بیان نظر خود تردید نکرد.
چیزی در مورد لبخند او باعث تردید او شد.
قبل از گفتن بله، به سختی تردید کردم.
من در مورد کار با کریگ تردید نداشتم.
بین رشته و سالاد مردد بود.
قبل از پاسخ دادن به سوال کارآگاه کمی تردید کرد.
دوستم داری؟ او پرسید. مردد شد و بعد گفت: مطمئن نیستم.
اگر چیزی نیاز دارید، دریغ نکنید با من تماس بگیرید.
اگر به چیزی نیاز دارید، دریغ نکنید با من تماس بگیرید.
مدیر بانک در تایید وام مردد است.
در مورد دعوت از او تردید وجود داشت.
waver
تزلزل
vacillate
متزلزل شدن
dither
پریشان
falter
لنگیدن
تاخیر انداختن
stall
غرفه
fluctuate
نوسان می کند
teeter
تندتر
haver
هار
stagger
تلو تلو خوردن
مکث
swither
چرخیدن
wobble
تکان دادن
oscillate
سرکشی
halt
جست و خیز کردن
scruple
مبهم کردن
dawdle
موقت انگلستان
equivocate
temporizeUS
temporiseUK
دلتنگ
temporizeUS
درنگ
dally
صبر کن
wabble
پرچین
linger
متناوب
به طرز عجیبی
hedge
tergiversate
alternate
دلتنگی
shillyshally
دیلیدالی
tergiversate
شناور
demur
dillydally
hover
expedite
تسریع
پیشرفت
hasten
عجله کن
hurry
هجوم بردن
رو به جلو
مطبوعات
سرعت بخشیدن
accelerate
تسهیل کردن
facilitate
رسوب می کند
precipitate
سریع کردن
quicken
تقویت
boost
به علاوه
further
فشار دادن
سرعت
مسیر سریع
سریع
fast-track
سرعت دادن
کار کوتاه از
سرعت عبور
کمک کند
کمک
تحریک
stimulate
کامل
اصرار
ترویج
تمام کردن
مخفف کردن
abbreviate
ارسال
dispatch
سریع تمام شود
hurry up
