blah

base info - اطلاعات اولیه

blah - بلا

noun - اسم

/blɑː/

UK :

/blɑː/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [blah] در گوگل
description - توضیح
example - مثال
  • They said, ‘Come in sit down blah, blah, blah, sign here’.


    گفتند: «بیا داخل، بنشین، بل، بل، بل، اینجا امضا کن».

  • It's a stylish restaurant but the food is kind of blah.


    این یک رستوران شیک است، اما غذا به نوعی خوب است.

  • I was feeling a bit blah and I left early.


    کمی احساس بدی داشتم و زود رفتم.

  • Don't invent a lot of blah about fate and destiny.


    در مورد سرنوشت و سرنوشت زیاد اختراع نکنید.

  • The speech contained no actual policy proposals, just blah.


    این سخنرانی حاوی هیچ پیشنهاد سیاستی واقعی نبود، فقط خیلی خوب.

  • You might read in a magazine that so-and-so says blah about so-and-so.


    ممکن است در یک مجله بخوانید که فلانی درباره فلان و فلان می گوید بلاه.

  • Blah squared is blah multiplied by blah.


    مربع بلا، ضرب در بله است.

  • Stay physically active to stop the winter blahs getting to you.


    از نظر بدنی فعال بمانید تا از ورود بلاهای زمستانی به شما جلوگیری کنید.

  • The thought of making dinner every night leaves me with the blahs.


    فكر درست كردن شام هر شب باعث مي‌شود كه من را با خجالت‌ها رها كند.

  • I wish they'd all stop blahing about politics.


    ای کاش همه آنها درباره سیاست فحش دادن را متوقف می کردند.

  • The media has been blahing on about this for months.


    ماه‌هاست که رسانه‌ها در مورد این موضوع سخن می‌گویند.

  • I thought the show was blah.


    من فکر می کردم که نمایش بی نظیر است.

synonyms - مترادف
  • boring


    حوصله سر بر

  • dreary


    دلگیر

  • humdrum


    زمزمه

  • monotonous


    یکنواخت

  • pedestrian


    عابر پیاده

  • plodding


    سرازیر شدن

  • banausic


    بانوسیک

  • monotone


    ملایم

  • bland


    تولید خمیازه

  • yawn producing


    کدر

  • dull


    غیر جالب

  • uninteresting


    خسته کننده

  • tedious


    تخت


  • بی مزه

  • insipid


    بی رنگ انگلستان

  • colourlessUK


    بی رنگ آمریکا

  • colorlessUS


    غیر هیجان انگیز

  • unexciting


    خشک

  • drab


    منثور

  • dry


    رام کردن

  • prosaic


    بی جان

  • tame


    بی انگیزه

  • lifeless


    ضعیف بریتانیا

  • uninspiring


    بی درخشش ایالات متحده

  • wearisome


    کهنه

  • lacklustreUK


    پوچ

  • lacklusterUS


    بدون الهام

  • stale


    عادی

  • vapid


  • uninspired


  • commonplace


antonyms - متضاد

  • هیجان انگیز


  • جالب هست

  • spirited


    نجیب


  • سرشار از زندگی

  • exceptional


    استثنایی

  • odd


    فرد


  • عجیب


  • خارق العاده

  • abnormal


    غیرطبیعی

  • imaginative


    تخیلی

  • out-of-the-way


    خارج از مسیر


  • غیر معمول

  • entertaining


    سرگرم کننده

  • fascinating


    شگفت انگیز

  • inspired


    الهام گرفته

  • poetical


    شاعرانه

  • poetic


    فكر كردن


  • خلاق


لغت پیشنهادی

hatred

لغت پیشنهادی

approaching

لغت پیشنهادی

cure-all