primarily

base info - اطلاعات اولیه

primarily - در درجه اول

adverb - قید

/praɪˈmerəli/

UK :

/praɪˈmerəli/

US :

family - خانواده
google image
نتیجه جستجوی لغت [primarily] در گوگل
description - توضیح

  • به طور عمده


  • زبان در درجه اول نظامی از نشانه هاست.


  • همچنین نهادهای حاکم، نقش خود را در درجه اول مربوط به نظارت بر برنامه درسی نمی دانستند.

  • Neither did governing bodies regard their role as primarily concerned with monitoring the curriculum.


    حقوق خصوصی در درجه اول به حقوق و تکالیف شهروندان در مقابل و در قبال یکدیگر مربوط می شود.

  • Private law primarily concerns the rights and obligations of citizens against and towards one another.


    اسهال به طور علامتی درمان می شد، معمولاً به طور تصادفی با مورفین که عمدتاً برای درد تجویز می شد.

  • Diarrhoea was treated symptomatically, usually coincidentally by morphine given primarily for pain.


    یکی از آنها عمدتاً به منظور تهیه فوی گراس، جگر متورم آبدار غاز، پرورش داده می شود.

  • One is raised primarily for the purpose of foie gras, the succulent swollen liver of the goose.


    آنها به او گفتند که برنامه آنها در آن زمان این بود که در درجه اول از دانشکده های پزشکی و دندانپزشکی استخدام کنند.


  • این شرکت انتظار دارد که نسخه‌های اولیه تراشه به رایانه‌های رومیزی ارزان‌قیمتی که عمدتاً در خارج از ایالات متحده فروخته می‌شوند، عرضه شود.

  • The company expects the early versions of the chip will go into low-end desktop computers primarily sold outside the United States.


    این مقاله در درجه اول به هماهنگی حقوق و وظایف قانونی ناشی از معاملات بین المللی اختصاص دارد.

  • This paper is devoted primarily to harmonization of legal rights and duties arising under international transactions.


    بازارهای اوراق قرضه و ارز، که عمدتاً از طریق تلفن معامله می‌شدند، در طول روز اما با کسادی کار می‌کردند.

  • The bond and currency markets, trading primarily via phone operated throughout the day but sluggishly.


    در آخرین کارم عمدتاً با مهاجران کار می کردم.

  • At my last job I worked primarily with immigrants.


example - مثال
synonyms - مترادف
antonyms - متضاد

  • سرانجام

  • lastly


    در آخر

  • nextly


    بعدی


  • در نهایت

  • impendingly


    قریب الوقوع

  • forthcomingly


    در آینده

  • latestly


    اخیرا

  • followingly


    به دنبال آن

  • consequently


    در نتیجه

  • subsequently


    متعاقبا

  • imminently


    به زودی

  • ensuingly


    با موفقیت

  • succeedingly


  • resultingly


لغت پیشنهادی

luggage

لغت پیشنهادی

imaginable

لغت پیشنهادی

inference